کمال انسان در تطبیق نظریات سعادت فارابی و خودشکوفایی آبراهام مزلو
شناخت انسان در هر مکتبی بر غایت انگاری او تاثیر دارد که نوع زیست و نحوه حل تعارضات را تحت الشعاع قرار می دهد. مزلو در باب کمال انسانی نظریه خودشکوفایی خویش را بر مبنای مکتب انسان گرایی بنا نهاده و بیان می دارد که با گذر از نیازهای اولیه مبتنی بر کمبود می توان ابعاد استعدادی را که موروثی هستند، به حد اعلی به منصه ظهور رساند. فارابی فیلسوف سعادت با اهتمام ویژه به کارکرد ذهن، تفکر و استعداد، کمال انسان را در زندگی مادی به کمال در زندگی دیگر پیوند می زند و نظریه جامعی را در باب کمال و سعادت در ساحت ذهن، با شکوفایی استعدادهای فطری که تابع اعطای عقول هستند، بیان می دارد. هر دو اندیشمند با زیست جهانی متفاوت در نگاه به انسان انضمامی، در نهایت کمال و سعادت او را در راستای شکوفایی و بهره مندی از استعدادهای فطری می دانند که بر این اساس موضوعات اصلی زندگی آدمی چون رنج و لذت معنای دیگری می یابد و مفاهیم رضایتمندی و شادی جایگزین آن می گردد. در این نوشتار با مطالعه ای تحلیلی_تطبیقی در آراء این دو اندیشمند از جهت نوع تعریفشان از کمال و سعادت، به نحوه حل تعارضات و مشکلات انسان در دنیای واقعی پرداخته ایم و راه حل آنها را در در پنج مفهوم کمال جسمانی، ارتباطی، هیجانی، عقلانی و معنایی مورد بررسی قرار داده ایم.
خودشکوفایی ، روانشناسی ، سعادت ، فارابی ، مزلو
- حق عضویت دریافتی صرف حمایت از نشریات عضو و نگهداری، تکمیل و توسعه مگیران میشود.
- پرداخت حق اشتراک و دانلود مقالات اجازه بازنشر آن در سایر رسانههای چاپی و دیجیتال را به کاربر نمیدهد.