آرشیو پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵، شماره ۵۴۹۹
صفحه آخر
۲۰
حرفهای انتظار

برگرد

دکتر علی خالقی

می خواستم از تو بگویم؛ از تو و غربت، از تو و انتظار، از تو و تنهایی، از تو و ندبه، از تو... از واژه های تکراری که مرا به خود مشغول می کند و از تو دور، فراری ام.

آقا! کجایی؟

تا کی اشکها به غروب آفتاب جمعه خیره شوند؟

تا کی جمعه ها رنگ انتظاری بی حاصل به خود بگیرند؟

کجایی آقا؟ چقدر به گوش نشستیم تا شاید ندای انا بقیة ا... تو را بشنویم!

آقا! شمعها خاموش شدند و پروانه ها سوختند. جدایی، به دردمندی مبتلایمان کرده و نبود تو، بی کسی؛آقا! چشمهایمان تا کی باید به راه باشد؟

چشمها خسته شد از چشم به راهی؛ برگرد.