آرشیو شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۹، شماره ۴۴۸۵
گزارش زندگی
۱۴

به یاد لالایی هایت

هدا مهدوی

دست هایم را در دست هایت گره می زنم شاید چشم بگشایی و نگاهت گهواره کودکی هایم شود. وقتی که بی تاب در دنیای کودکانه احساس دلتنگی می کردم. آن روزهایی که از راه می رسیدی و شانه هایت را تکیه گاهم می شد.

دلم برای نگاهت پر می کشد، برای لحظه ای چشم می گشایی و پس از آن دلم آرام می گیرد. از نگاهت می خوانم که وقت آرامش توست. به یاد آن روزها، برای خاطر دلت، به احترام نگاهت و به پاس آن همه زحمتی که کشیدی دست هایم را در پناه دستانت قرار می دهم و همان لالایی را که سال ها برایم زمزمه کردی، برایت زمزمه می کنم.