آرشیو شنبه ۲۲ امرداد ۱۳۹۰، شماره ۱۹۹۹۸
مدرسه
۹

چند قدم اون ور ابرا

دکتر زهرا کریمی

(شروع کن! یک قدم با تو، تمام گام های مانده اش...)

آسمان آبی تر از همیشه بود و تلالو انوار خورشید زیباتر از همیشه دیده هایمان را نوازش می کرد. حالاکه نزدیک است آن اتفاق عظیم بیفتد دلم در سینه با شتاب می تپد.

نشانه هایش را خوب بلدم. آسمانی فیروزه ای. دلتنگی برای دعوتی بزرگ و هلالی بر گوشه آسمان.

من با همین دلتنگی های بزرگ آمدم. شروع کردم. از ابتدا، از صفر از همان جایی که باید شروع می کردم.

جاده طولانی ست و مسیر خطرناک، دستم را بگیر. که من از همان روز ازل محتاج نگاه آسمانیت بودم.

دلتنگ صدایی که مرا بخواند. حالاکه صدایت را گنگ می شنوم دلم را خوش می کنم به همین نوای دلنشین و با دستان تو پیش می آیم.

خدای من این بندگی را از من بپذیر، مرا خالص کن، که شیطان را بر مخلصین راه نیست.

از دعوت تو دلم خبر خواهد گشت

شیطان وجود بی اثر خواهد گشت

هر سال نشد که عهد بندم با تو

امسال بدان، دوباره بر خواهم گشت