آرشیو دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲، شماره ۱۷۸۲
صفحه آخر
۱۶
مرگ مولف

صدونهمین سالمرگ خالق «باغ آلبالو»

چخوف: غول نازنین!

دکتر آبتین گلکار

«آنتوان چخوف» آخرین نماینده رئالیسم پرآوازه قرن نوزدهم روسیه است، آخرین نام در میان فهرست غول هایی مانند تورگنیف، داستایفسکی و تولستوی. ولی تصور چخوف به صورت «غول» کار سختی است. داستایفسکی و تولستوی واقعا «غول» هستند: وقتی کتاب هایشان را می خوانید بی اختیار خودتان را در برابرشان کوچک می بینید و نسبت به آنان احساس احترام می کنید. ولی چخوف اینطور نیست: با خواندن آثار چخوف، نویسنده شان را جایی کنار خودتان می یابید و بیشتر با او احساس دوستی و نزدیکی می کنید تا احترام آمیخته به ترس. درباره چخوف می شود کتاب نوشت و اسمش را گذاشت «چخوف نازنین»، ولی «نازنین» خواندن داستایفسکی و تولستوی به گناه کبیره می ماند. با این حال جایگاه چخوف دوست داشتنی به هیچ وجه از غول های دیگر ادبیات روسیه پایین تر نیست. داستان و نمایشنامه نویسی قرن بیستم در سراسر جهان بدون چخوف مسیر متفاوتی پیدا می کرد و قطعا بسیار کم مایه تر می شد. فهرست نویسندگان نامداری که خودشان به تاثیرپذیری شان از چخوف اذعان دارند، پایان نخواهد داشت. محتوای فلسفی و اجتماعی و فکری نوشته های کوچک چخوف نیز چیزی کم از رمان های حجیم «غول»ها ندارد. بحث فلسفی جدی تر از آنچه در «اتاق شماره 6» مطرح می شود، سراغ دارید؟ در کدام اثر دیگر به این روشنی دیده اید که ثابت کنند فلسفه «پذیرش شر همچون بخشی از جهان هستی و عدم مقابله با آن» (تفکری که اتفاقا در این روزگار جهان بینی پست مدرنیستی دوباره رواج پیدا کرده است) فقط تا زمانی کارایی دارد که آن شر خودتان را گرفتار نکرده باشد؟ مگر در داستان های دوصفحه ای «مرگ کارمند» یا «چاق و لاغر» عیب اجتماعی خودمان را نمی بینیم که در برخورد با مقامات بالاتر دست وپایمان را گم می کنیم و تبدیل به آدم دیگری می شویم، آدمی که اگر خودمان هم از بیرون به او نگاه کنیم، از او منزجر می شویم؟ یا در «باغ آلبالو» آن بی تصمیمی و تزلزلی را نمی یابیم که هنگام لزوم برخورد قاطعانه با مشکلات دامانمان را می گیرد؟ چخوف پزشک بود و ناگزیر همیشه در پی درمان درد، چه در حرفه پزشکی و چه در فعالیت ادبی. وقتی به محتوای آثار چخوف فکر می کنیم و تناسب عمق محتوا با حجم اندک اثر را هم در نظر می گیریم، درمی یابیم که چخوف هم «غول» است، غولی نازنین.