آرشیو پنجشنبه ۱۶ امرداد ۱۳۹۳، شماره ۲۰۸۱
روزنامه فردا
۱۶
یادداشت های یک دیوانه

وقتی همه خوابند

اشکان خطیبی

با عجله از خونه بیرون می زنم. در حال بستن در خونه ام که تلفن همراهم زنگ می زنه.

-سلام حمید جان. من یکم عجله دا...

-اشکان. از خونه بیرون نرو امروز! خواب بد دیدم!

- (!) چه خوابی؟

-نمی تونم بگم. میگن اگر خواب بد را تعریف کنی، اتفاق میفته! جان من یه امروز، از خونه بیرون نرو.

-تو که تعریف نکردی خوابتو. نگران نباش. / - آخه...

و تلفن را قطع می کنم. خیلی دیر شده. در خونه رو که می بندم تازه متوجه میشم کلیدو تو خونه جا گذاشتم.

تو تاکسی نشستم و خدا خدا می کنم که مدرس، ترافیک نباشه. تلفنم زنگ می خورد. / -بله؟

-سلام آقای خطیبی. مهتابم. سر فیلم... همبازی بودیم.

- حالتون چطوره؟

- ببخشید خیلی وقتتونو نمی گیرم. فقط خواستم بگم چند شبه خوابتونو می بینم!

- خواب منو؟! / - بله. جسارتا. / - خیر باشه.

- بله. خیلی! (می خندد)

سکوت. ترافیکی در کار نیست. خوشحالم.

- ببینید خانم مهتاب. من امروز یک کم شلوغ پلوغم. اگر ایرادی نداره... / - خواب می بینم با خواهر من ازدواج کردید! / - خواهرتون؟

به لطف آقای راننده خیلی زود به مقصد رسیده ام.

- بله. آنقدر تو خواب خوشحالید. همش می خندید و از من تشکر می کنید! / - بله. واقعا ممنونم.

- خواهش می کنم. کاری نکردم!

- با شما نبودم. با آقای راننده بودم. میشه بعدا تماس بگیرید.

کرایه تاکسی رو میدم و پیاده میشم.

همین که پیاده میشم، تلفنم مجددا زنگ می خورد.

- الو؟ / - سلام داداش. میزونی؟

ناصر پشت خطه. حتی یادم نمیاد آخرین بار کی و کجا دیدمش. / - سلام ناصرجون. می تونم بعدا بهت زنگ بزنم؟ / - کار زیادی نداشتم. فقط خواستم بگم دمت گرم که دستت به خیره! / - چطور؟!

- دیشب تو خوابم بودی. دور تو یه سری آدم نیازمند گرفته بودن و تو بهشون لبخند می زدی؟

- لبخند می زدم؟ من؟

- خلاصه که هوای مارو هم داشته باش.

کم کم دارم شک می کنم که نکنه خوابم و دارم، خواب که چه عرض کنم، کابوس می بینم؟!

آخرین پیامک رو قبل از واردشدن به محل تمرینم می خونم.

«... تو کار و زندگی نداری همش تو خواب منی؟»

حالامدت هاست که شب ها از ترس ایجاد مزاحمت، تا صبح خودم رو میپام!