آرشیو پنجشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۳، شماره ۵۷۵۹
پایداری
۱۰
هوای ابری

دو غزل سروده برای شهید

دکتر بهروز سپیدنامه

غلاف از دشنه خالی گشت و مردی بر زمین افتاد

و بر رخسار زرد مادری در خواب چین افتاد

تفنگی بی برادر گشت و دشتی خالی از فریاد

جنونی ناجوانمردانه از بالای زین افتاد

و تا پنهان بماند از نگاه دیگران مرگش

تمام آسمان ها روی آن تنهاترین افتاد

دلیری کز میان قصه های شرق برمی خاست

چنان ققنوس در خاکستر خود آتشین افتاد

الاای سندباد ای موج بی برگشت! امیدم

میان پنجه سیمرغ یاسی سهمگین افتاد

میان نای مردانی که با او آشنا بودند

پس از آن اتفاق سرخ آوایی حزین افتاد

غلاف از دشنه خالی گشت، کابوسی شکوفا شد

و یک آیینه از طاق اتاقی بر زمین افتاد

به شهیدان جاویدالاثر

غزل دو

بعد از اندوه سیاه سال های انتظار

از سفر باز آمدی با کوله باری از بهار

آمدی با بادبانی پاره تا جاری کنی

زورق اندوه را بر شانه های بی قرار

آمدی با جامه ای همچون ضریحی مشتعل

تا بر او بندم دخیل چشم های سوگوار

پیش از این در رهگذار از سفر برگشتگان

می نشاندم انتظاری پاک را امیدوار

رفتی اما از کران بی کران، بستی به شوق

آخرین پیغام را بر بال موج انفجار

چفیه ات را باد می رقصاند دور از چشم من

بر فراز خاکریز، آن سوی سیم خاردار

در میان بقچه های بغض پنهان کرده ام

آخرین لبخندهایت را به رسم یادگار

آخرین لبخندهایی را که همراه نسیم

بر جدار کوچه های کهنه کردی ماندگار

با غروب آتشین ات سایه ای هر شامگاه

می گدازد دیده را همنای شمع روزگار

مادری با دستمال اشک های سوخته

از جوانی های پرپر گشته می روبد غبار

سال های بی تو بودن را به امیدی بزرگ

قطره قطره سوختم با عقده های بی شمار

ای امیر واژه ها سردار آبی های دور!

دست اشعار مرا از دامنت کوته مدار

آسمان ای آسمان لحظه های ناشکیب!

بر غروب نسترن های جوان لختی ببار