آرشیو چهارشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴، شماره ۲۲۹۹
ادبیات
۱۰

«کامو» وار باید نوشت

اکبر معصوم بیگی

«امروز سپانلو مرد». اما هیچ نشده، هنوز به تاریخ نپیوسته، عده ای دوره افتاده اند که از او موجودی آرام درست کنند و از کسی چون بچه تهران بود، چون عاشق شهری بود که کم و بیش همه عمر خود را در آن سرکرده بود، چون عشق ها و ناکامی ها و خوشی هایش در این شهر گذشته، چون با درجه یک ترین نویسندگان و شاعران و نقاشان و هنرمندان در این شهر حشرونشر کرده بود، چون درباره این شهر یکه ترین و نغزترین شعرها را سروده بود، چون ستاینده خیابان ها، پیاده روها، جوی های آب روان کناره خیابان ها، پل های هوایی، و شهر تهران در روشنایی چراغ های تاکسی ها و اتوبوس ها در شب بود، چون شیفته تهران شبانه و شب های تهران بود، باری به همه این دلیل ها او را «شاعر تهران» بنامند. شک نیست که «سپان» شاعری شوخ وشنگ و بذله گو و اهل زندگی و خوشباشی بود و هرگز ندیدم که با عبوسی و بداخمی و گران جانی نسبتی داشته باشد. آری این همه بود اما (حق نکته من در این اما است)... اما سپانلو روشنفکری متعهد بود، شاعر ما درد را به جان حس می کرد و از لمس درد نمی گریخت. سپان در سراسر عمر هرگز از دغدغه روشنفکری، از آنچه در پیرامونش می گذشت و از آنچه بر تبار انسان می رود فارغ نبود، به قول آن بزرگ شاعر «هیچ چیز در هیچ دوروزمانه ای همچون تعهد روشنفکران و هنرمندان جامعه خوف انگیز و آسایش برهم زن و خانه خراب کن کژی ها و کاستی ها نیست:گنجی که نامش آزادی و حق حیات ملت هاست». سپانلو شاعر بود، شاعر شهر و زندگی شهری و تهران بود اما شان دیگری هم داشت که هرگز نباید از یادش برد: سپانلو شاعر و روشنفکری متعهد بود وگرنه در سرزمینی که، به قولی، بیشتر کسان دو شغل دارند، شغل دومشان شاعری است، فقط «شاعر تهران» خواندن سپان عزیز، بی گمان ستمی است در حق او.