آرشیو چهارشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴، شماره ۲۲۹۹
ادبیات
۱۰

شعری از محمد علی سپانلو از مجموعه«زمستان بلاتکلیف ما»

سنگ شکسته

بنگر باران چگونه گور تو را می شوید

آن که سنگ تو را شکست نیکوکار بود

اکنون قطره ها به چهره ی زیبای تو می چکند

از پیچ پیچ رخنه ها، پر از سلام و یادگار...

و نسیمی هست که دشت های تو را درنوردید

آن جاده ها که پیاده پیمودی یا بر ترک موتوری

سرزمینی که بر آن می گریستی و در آن می شناختی

و سرودهایت را شادمانه می ساختی

اینک آهنگ تو از سنگ شکسته

می رسد به گوش شب زدگانی

که بامداد را در تو باز یافتند

ما اسم آهنگت را به خاطره می سپاریم:

سنگ شکسته!