آرشیو چهارشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴، شماره ۲۲۹۹
ادبیات
۱۰

تک نگاری فردای شهر بی شاعر

هجوم رگبارها در پیاده روها

عسل عباسیان

انگار آسمان تهران می دانست دارد با شاعرش وداع می کند که رعدهای غریب می زد و می غرید. درست حوالی بامداد سه شنبه بیست و دوم اردیبهشت یک هزاروسیصدونودوچهار، بغض آسمان دیگر ترکیده بود و برق می زد برای «خانه روشنی» آقای شاعر، شاعر تهران؛ محمدعلی سپانلو. باران که بند آمد، دیگر شهر با شاعرش بدرود گفته بود و صبحی دیگر در راه بود؛ صبحی که به ظهر نرسیده، اهالی بلوار کشاورز و خیابان جمالزاده شاید هنوز خبر نداشتند که دیگر تهران، قایق سواری چون سپانلو ندارد تا کوچه به کوچه اش را، خشت به خشت خانه هایش را، درز آجرهایش را تماشا کند و به پیش براند. «رگبارها»، «پیاده روها» را مورد «هجوم» قرار داده بودند و شاعری «تبعید در وطن»، همان شاعری که نبض وطنش را می گرفت، می رفت تا به آسمان بپیوندد و صبح فردا که دوستانش به خانه اش می آمدند، دیگر نبود تا خوشامدگوی میهمانانش باشد؛ خوشامدگوی رفقایش، شاعران و نویسندگان جوان یا همسن و سال هایش. نبود تا روی مبل همیشگی اش بنشیند و با صدای رسا شعر بخواند، نبود تا در به روی آنها که با چشم غمبار به خانه اش می آمدند، بگشاید و بهار حیاط خانه اش، در انتهای بن بست سرو، انگار سبز نبود دیگر.

صبح روز سه شنبه؛ فردای شبی که شاعر برای همیشه از تهران رفت، مهدی اخوت، رفیق سالیان و همخانه اش، همان حوالی قدم می زد و در خانه سپانلو را به روی میهمانان می گشود. جوان ترها هم آمده بودند تا در کنار شاعران و نویسندگان پیش کسوت، کلمات شاعر تهران را مرور کنند، تا به یاد داشته باشند تا شهر هست، تا «منظومه تهران» هست، تا بلوار کشاورز و تجریش و لاله زار هست، سپانلو در این شهر جاودان خواهد ماند.