آرشیو چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۴۰۳۸
صفحه اول
۱
سرمقاله

مقتدر و جذاب

داوود فیرحی ( استاد اندیشه سیاسی دانشگاه تهران)

در حوزه اندیشه سیاسی متفکران اعم از مسلمان و غیرمسلمان قدیم یا جدید، تفکیک میان افکار موقعیتی با اندیشه های بنیادین اهمیت اساسی دارد.

یعنی برخی اندیشه های هر متفکری تحت تاثیر استرس های زمان و اقتضائات مکان القا شده است و برخی دیگر اندیشه های بنیادی و مستمر آن متفکر است. معمولا تفاوت متفکران برجسته با دیگران در این است که چندان تحت تاثیر موقعیت قرار نمی گیرند و کوشش می کنند اندیشه های شان چارچوب پایداری داشته باشد، یعنی به مسائل بنیادی یک جامعه توجه می کنند. مرحوم آیت الله شهید دکتر بهشتی نیز چنین است، یعنی گفتارها و صحبت ها و موضع گیری هایش تحت تاثیر شرایط موقعیتی است. گاهی می تواند ایده و اندیشه خود را پیش ببرد و زمانی نیز نمی تواند چنین کند. مثلا در بعضی از اصول قانون اساسی دیده می شود که مرحوم شهید بهشتی مجبور است که کوتاه بیاید و عقب نشینی های سنجیده ای دارد، زمانی نیز ایده اش را روان تر با کمک گرفتن از برخی همفکرانش پیش می برد. مرحوم شهید بهشتی یکی از مهم ترین رهبران فکری- سیاسی انقلاب اسلامی و بلکه جمهوری اسلامی است. علت نیز آن است که شهید بهشتی اندیشه منظم و منسجمی داشت. ممکن است امروز بخش هایی از آن فکر را بپذیریم و با بخش هایی نیز موافق نباشیم. ایشان همچنین یک اراده و توان مدیریتی بالایی داشت و می توانست آن اندیشه اش را به کرسی بنشاند. شهید بهشتی همچنین سخنوری توانا بود، یعنی در اقناع دیگران توانمند بود و زمانی که فکری را می پذیرفت، دفاع جانانه ای از آن صورت می داد. بنابراین شخصیت شهید بهشتی جالب توجه و مهم است. بنابراین من چهار ویژگی شخصیتی در ایشان تشخیص می دهم: نخست اینکه فکر نسبتا منسجمی داشت، دوم اینکه مدیریتی مقتدر داشت، سوم اینکه بیان خوبی داشت و چهارم اینکه در مقام یکی از سادات چهره جذاب و گیرایی داشت. بالاخره در میان مردم جذابیت سیمای شهید بهشتی با صورت خندان و در عین حال قاطع اهمیت دارد، ضمن اینکه جامعه ایران برای سادات احترام ویژه ای قائل است، به خصوص که در آن زمان لباس روحانیت نیز بسیار محترم بود. این چهار ویژگی شهید بهشتی سبب شده بود که بتواند در انقلاب و جمهوری اسلامی بسیار اثر بگذارد.

شهید بهشتی جزو کسانی است که توانسته بود سازماندهی های خوبی ایجاد کند. حتی برخی آثارش نیز نشان می دهد که یک کار گروهی خوبی تحت عنوان ایده یا طرح حکومت اسلامی داشت. وقتی هم که انقلاب شد، شهید بهشتی یکی از مهم ترین شخصیت های مورد اعتماد مرحوم امام (ره) بود. بهشتی هم در حوزه مدیریت اجرایی فعال بود و هم به ایده تشکیلات و مساله حزب توجه داشت. این ویژگی شخصیتی ایشان در نهاد روحانیت بسیار حائزاهمیت است زیرا این نهاد چندان تمایلی به کار تشکیلات مدرن و حزبی نداشت. در این شرایط فردی چون مرحوم بهشتی توانسته بود کسانی چون مرحوم آقای اردبیلی، مرحوم آقای هاشمی و آیت الله خامنه ای و... را به فعالیت حزبی و تشکیلاتی بسیار گسترده قانع کند. کار دیگر مرحوم بهشتی در حوزه مدیریتی طراحی سازمان جمهوری اسلامی در قانون اساسی بود.

ویژگی های مذکور ضمن آنکه اهمیت شهید بهشتی را نشان می دهد، بر این نکته صحه می گذارند که هر که بامش بیش، برفش بیشتر. یعنی اگر مشکلاتی در نهاد قانونگذاری و... هست، بخشی به ایده و مدیریت و باورهای مهم مرحوم شهید بهشتی بازمی گردد. البته اگر شهید بهشتی امروز بود، از بخشی از آن باورها دست می کشید یا توضیح جدیدتری می داد. مشکل ما با شخصیت مرحوم شهید بهشتی این است که در اوج بهره دهی عمرش شهید شد. یعنی ایشان مثل کسانی چون مرحوم آقای هاشمی یا آیت الله منتظری نماند تا ببینیم طرحش چگونه عملی می شود و تحلیلش از شرایط بعدی چگونه است. خیلی ها که با مرحوم شهید بهشتی بودند، بعدها به بازتفسیر و بازاندیشی روی آوردند، مثل مرحوم آیت الله منتظری که مهم ترین شخصیت مورد اعتماد شهید بهشتی بود. میزان نزدیکی مرحوم منتظری به شهید بهشتی تا حدی بود که شهید بهشتی با نهضت آزادی در بحث قائم مقامی به خاطر مرحوم منتظری درگیر شد و آن نامه مهم تحت عنوان «دو بینش» را به امام(ره) نوشت.

بینش مرحوم آیت الله منتظری و آقای موسوی اردبیلی و مرحوم آقای هاشمی به سمت بازاندیشی حرکت کردند. مثلا من در زمینه آخرین دیدگاه های مرحوم هاشمی رفسنجانی تحت عنوان آزاداندیشی دینی پژوهش کرده ام. حالا پرسش این است که اگر شهید بهشتی زنده می ماند، در کدام بخش از نگرش هایش بازاندیشی می کرد؟ به نظر من با توجه به سویه ای که شهید بهشتی داشت، به سمت تشکیلات و توسعه دادن جریان های حزبی سوق پیدا می کرد. بعید می دانم که شهید بهشتی آن حزب را تعطیل می کرد زیرا اصلا تفکر او بر این مبنا بود که امامت و رهبری مبتنی بر تشکیلات است، نه اینکه تشکیلات مبتنی بر رهبری باشد. البته این بیشتر برداشت های امروزین ما است و متاسفانه ایشان در قید حیات نماند تا ببینیم چه تحولی در فکر و عملش پدید می آمد.

امروز رجوع ما به شهید بهشتی از دو جهت باید صورت بگیرد. نخست اینکه باید بنیاد اندیشه سیاسی شهید بهشتی را از موضع گیری های موقعیتی تفکیک کنیم. این امر خاص شهید بهشتی نیست، بلکه روش شناسی حاکم بر تحلیل اندیشه است. برای نمونه شخصیت بزرگی به نام افلاطون کتاب بزرگ جمهور را نگاشته است و قرن ها بعد ابن رشد اندلسی کتاب تلخیص جمهور یا ضروری بر سیاست را نوشته است. ابن رشد در کتابش تاکید کرده که با وجود شهرت و بزرگی افلاطون در حوزه تفکر بخشی از اندیشه هایش به آن افکار و فرهنگ و اسطوره های یونان بازمی گردد و این بخش از جنس اندیشه ناب نیست و بخش دیگرش یعنی آنهایی که پاسخگوی نیازهای جوامع هستند، ضروری هستند. شهید بهشتی نیز شرایط موقعیتی داشت و برخی از آثارش نشان می دهد که اندیشه اش به خصوص در مباحث اقتصادی یا مسائل حزبی به ادبیات چپ نزدیک بود. او تمایل نسبی به تک حزبی داشت، البته ایشان بحث احزاب متعدد را در قانون اساسی گنجاند. اما عملا این طور نشد و تنها یک حزب حاکم شد. ولی شاید این امر به شرایط اجتماعی و سیاسی آن دوره مربوط می شود و اگر شرایط تغییر می کرد، در خود حزب جمهوری انشقاق و تکثر ایجاد می شد و مثلا بخش های چپ و راست و میانه حزب از هم جدا می شد. بنابراین امروز مراجعه ما به شهید بهشتی باید چنان باشد که خصایل موقعیتی را جدا کنیم و به این نکته توجه کنیم که شهید بهشتی معتقد بود که هیچ راهی وجود ندارد مگر اینکه بتوانیم نسبتی میان دین و دولت جدید و بحث آزادی برقرار کنیم. این بحث مهمی است که خود شهید بهشتی در برخی جاها پاسخ های گاه خوب و گاه ناتمام به آن داده است. اما این پرسش نکته ای است که می توانیم با ابتنا و روش شناسی شهید بهشتی به آن فکر کنیم و در زمینه آن بیندیشیم.