آرشیو دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۵۰۹۵
ایران
۱۵

جز تو کجا بود وطن من خلیج فارس

حامد عسگری

نوشتن بعضی چیزها و تاکید بر اصالت و صحتشان هرچند جزو بدیهیات است و نوشتنش چیزی بر صحتش نمی افزاید، اما بسیارند گوش هایی که انگار از عمد بسته شده اند و دانسته یا نادانسته کمر به نشنیدنش بسته اند، مثل نوشتن از مضر بودن سیگار و فست فودها... مثل اصالت داشتن غدیر و جانشین نبی بودن علی علیه السلام. قصه خلیج فارس و ادعای واهی بعضی اشخاص و نهادها و کشورها و سایت ها هم همین است. این قسمت عظیم و باشکوه و با اقتدار و در عین حال استراتژیک کشور عزیزمان چرا خار چشم خیلی ها شده است و چه دارد که هر از گاهی کسی اسم و نام و عنوانش را چیز دیگری غرغره می کند، خدا می داند؟! این خلیج همیشگی فارس همان قدر که برای اقتصاد، نفت، سیاست و امور نظامی ما مهم است، برای اهالی ادبیات، شعر و هنر نیز جایگاه درخوری دارد. از ناصر خسرو قبادیانی بگیر تا این اواخر و شاعران امروز که الحق برای این انبوه نیلگون خوش نگاشته اند.

ملک الشعرای بهار جایی در وصف خلیج فارس و گربه رقصانی های انگلیس این گونه سروده:

انگلیسا در جهان بیچاره و رسوا شوی

ز آسیا آواره گردی وز اروپا پا شوی

چون به یاد آری ز آبادان و کشتی نفت

موج زن از شور دل مانند دریا شوی

خطه بحرین را سازی به ایران مسترد

بی نصیب از غولگاه لولو لالا شوی

عشق بلع نفت خوزستان و موصل را

به گور برده و آواره از دنیا و مافیها شوی...

اما نگاه های ظریف و زنانه هم به این آبی شفاف کم نبوده و زنان شاعر پارسی سرا نیز به این خطه نیلگون عرض ارادتی داشته اند. این غزل از سودابه مهیجی را بخوانید:

برای این همه ساحل صدف بهای کمی است

«خلیج» حرف کمی، «بحر» ادعای کمی است

شبیه اقیانوسی کنار رونق تو

حضور این همه بندر چه ماجرای کمی است!

ندیم شوکت جاوید سالیان وطن!

که عشق پیش دلت عمق بی صدای کمی است

اگر چه خلق جهان سد این ادامه شوند

خیلج «فارس» تویی... خون دل، بهای کمی است

همیشه جاری آبی! شروع عمر زمین

برای قدمت سبز تو ابتدای کمی است

تمام صحن وطن بستر غرور تو باد!

ولی تو بی مرزی، این فراخنای کمی است

قصه وقتی جالب تر می شود که بدانیم شاعران طنزپرداز هم در این عرض ارادت، صحنه را خالی نگذاشته اند و هرکدام به قدر وسع طبع، این خلیج دوست داشتنی را سوژه شعر خود کرده اند. ابوالقاسم حالت که همواره به طنز جذاب و شیرینش می شناسندش را ببینید چه سروده:

بدین خلیج، عرب نام تازه ای داده است

چنان نه بهره و بیجا که جای استهزاست

زنام تازه غرض چیست؟ عاقلان دانند

که این سخن ز دهان کدام هرزه در است

بلی به تفرقه افکندن و حکومت نیز

همیشه امپریالیسم را یدی طولاست

خلیج فارس اگر می شود «خلیج ع رب»!

برای تفرقه اندر میان ما و شماست

این هم یک غزل که اصلا ردیفش خلیج فارس است. من چرا حرف بزنم که لذت خوانش این غزل را دیرتر به دست آورید. این غزل را بخوانید و بعدش لذت ببرید که منطقه ای در کشورتان دارید که بدخواهانش یک عمر قصد چپاول و تصاحبش که هیچ، قصد تغییر نامش را داشته اند و نتوانسته اند:

ای پاره تن وطن من، خلیج فارس!

ای از تو شادی و محن من، خلیج فارس!

ای مایه شکوه من و سرفرازی ام

جز تو کجا بود وطن من، خلیج فارس؟

شد رنگ لاجوردی بحرت بر آسمان

تا روز حشر طعنه زن من خلیج فارس

ورد زبان خلق شده نام نامی ات

وز تو شده ست نو سخن من، خلیج فارس