آرشیو دوشنبه ۲۸ امرداد ۱۳۹۸، شماره ۹۵۷۰
اجتماعی
۱۰

روایت درد

همسرم دوست نداشت، پدر پیرم با ما زندگی کند. الان سه هفته است که گذاشتمش خانه سالمندان، خیلی پشیمانم، اما کاری از دستم برنمی آید، همسرم مدام غر می زد که حوصله پدرت را ندارم و جمع و جور کردن و رسیدگی به او سخت است، از طرفی با حقوق کارمندی، امکان استخدام پرستار را هم نداشتم، مجبور شدم به این کار تن بدهم. وقتی توی لباس سفید آسایشگاه می بینمش دلم کباب می شود، همان طور آرام و بی صدا و بی هیچ حرفی گوشه تخت می نشیند و از پنجره به درخت ها نگاه می کند.