آرشیو شنبه ۲‌شهریور ۱۳۹۸، شماره ۵۴۶۳
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

داستان عبرت انگیز شخص و دوست شخص

امید مهدی نژاد

 شخصی به دیدن دوستش رفت. دوست شخص پس از سلام و احوالپرسی از وی پرسید: چه حال، چه خبر؟ شخص گفت: هیچ. وی افزود: این تابستان کوفتی چرا تمام نمی شود؟ دوست شخص به وی گفت: هرگاه خواستی کلامی ناشایست از قبیل کوفتی بر زبان بیاوری، نیاور و به جایش به اشخاصی بیندیش که قدرت تکلم ندارند. سپس پرسید: مسیر خوب بود؟ شخص گفت: همت حدفاصل کردستان تا مدرس ترافیک سنگین بود. دوست شخص گفت: به این بیندیش که خیلی از آدم ها وسیله ندارند و این مسیرها را باید پیاده بروند. دوست شخص سپس به شخص یک چای تعارف کرد. شخص چای را برداشت و یک قلپ از آن خورد و آن را روی میز گذاشت. دوست شخص گفت: چی شد؟ شخص گفت: جوشیده بود. دوست شخص گفت: به کسانی بیندیش که چیزی برای خوردن ندارند. شخص گفت: زندگی سخت شده. دوست شخص گفت: خوشحال باش که عمرت به دنیاست. بسیاری آدم ها در جوانی درگذشتند و اینجاهای زندگی را چه سخت و چه آسان ندیدند. وی سپس پرسید: کار و بار خوب است؟ شخص گفت: شکر، خوب است. دوست شخص گفت: به این بیندیش که بسیاری اشخاص آرزوی همین شغلی که تو داری یعنی رانندگی در تاکسی های اینترنتی را دارند.

شخص گفت: من که چیزی نگفتم. گفتم کار و بار خوب است. دوست شخص گفت: به هرحال من این جواب را از قبل آماده کرده بودم و اگر نمی گفتم حیف می شد. شخص گفت: بسیار خوب است که در اخذ پروژه های مختلف از نهادهای متنوع و اجرای آنها و نیز خرید و فروش ارز اشتغال داری و با این روحیه عالی می توانی ما را به آرامش فکری و مفاهیم معنوی و جملات قصار حکیمانه سوق دهی. آیا داری تا سر ماه دو میلیون تومان به من قرض بدهی؟ در این هنگام تلفن همراه دوست شخص به صدا درآمد و دوست شخص برای صحبت با تلفن همراه از اتاق خارج شد و فراموش کرد به اتاق بازگردد. شخص نیز پس از نیم ساعت از دفتر دوستش بیرون آمد و به سمت ایستگاه مترو به راه افتاد.