آرشیو چهارشنبه ۲۳ امرداد ۱۳۹۸، شماره ۳۵۰۰
ادبیات
۹

پدران و پسران

«آری، پدر من سیگار می کشید و پیانو نمی نواخت. مادرم، خدمتگزار وفادار افکار غم انگیز، با وجود ترسی که از پدر داشت، تا نیمه های شب لباس های او را رفو می کرد که به خاطر نیاز روزانه او بسیار هم زیاد بود. پدر سیگار می کشید و با انگشتان زرد لرزان، آقامنشانه سیگارها را به لب هایش نزدیک می کرد؛ چه در حالی که در گردان، سوار بر اسب در محل رژه، سواری می کرد یا خسته و بی حوصله از طغیان خشم، غرق در افکارش در اتاق بالا و پایین می رفت». این بخشی از رمان «مقتول مقصر است» اثر فرانتس ورفل است که اخیرا با ترجمه غزاله نوحی در نشر مروارید به چاپ رسیده است. ورفل در سال 1890 در قلمرو سلطنتی بوهمیا، امپراتوری اتریش-مجارستان، متولد شد. او یکی از نویسندگان آلمانی زبان یهودی در قرن بیستم است و از این رو زندگی او نیز در میانه بحران های دهه های ابتدایی قرن بیستم خالی از مخاطره نبود. در فاصله میان دو جنگ جهانی، ورفل در کنار توماس مان در خانه اشتفان تسوایگ که هر سه از نویسندگان ادبیات تبعید هستند، کانون ادبی محرمانه ای داشتند. مترجم کتاب در توضیحات کوتاهش در ابتدای رمان، ورفل را نماینده اکسپرسیونیسم دانسته که در آثارش از زبانی نمادین استفاده کرده است.

در «مقتول مقصر است»، ورفل روایتی از رابطه پدر و پسر به شکلی نمادین به دست داده است. در محیطی که قواعد سفت و سخت پدرسالاری حاکم است، ما با تصویری تلخ از سرکوب احساسات روبه رو هستیم. تحقیرهای بی اندازه پدر، کینه و عقده ای را در وجود زخم خورده پسر به وجود آورده است و این وضعیت را از حالت طبیعی خارج کرده است. پدر فردی نظامی است و پسر نیز دانش آموز مدرسه نظامی است و روحیه پدرسالاری و نظامی گری عرصه را به شدت برای پسر تنگ کرده است: «یکشنبه من چگونه بود؟ صبح، ساعت ده، مدرسه نظام را با تپش وحشتناک قلب و حالت تهوع شدید ترک می کردم؛ بدون آن که قادر باشم قهوه صبحانه را بنوشم که با گام های سرباز داخل سینی می ریخت. سپس باید سر ساعت ده ونیم در دفتر گردان، مقابل پدرم می ایستادم که با نگاه هایی تحقیرآمیز مرا سبک و سنگین می کرد: سرجوخه! این چه طرز ایستادن است؟ و این هربار تکرار می شد. پس از آن زانوانم می لرزیدند و تمام نیرویم را برای موقعیت سخت تری جمع می کردم. این بازجویی در مورد نمره هایی که هفته گذشته گرفته بودم نیز صورت می گرفت. هرگز تعریفی نمی شد، بلکه همیشه بر سرم ناسزا می بارید و از این که چه اقبالی داشته ام که تنها باید نگران تمسخرها باشم، خدا را شکر می کردم».

زندگی این پسر پر شده است از ضربه های روحی مداومی که از سوی پدرش بر او وارد می شود. پدری که افسری عالی رتبه است و قوانین نظامی گری در گوشت و خونش فرو رفته است و آنها را با شدیدترین شکلی بر خانواده اش هم اعمال می کند: «زمانی که با من صحبت می کرد، همیشه با پرسشی مرا می آزرد. یک بار هنگامی که خوراک گوشت گاوم را زیرورو می کردم، نقشه ای تاخورده از مناطق نظامی را از جیبش بیرون آورد و مقابلم قرار داد. باید مسیر ارابه رانی در منطقه یتسیرنا را که ده کوره ای بی ارزش بود، دقیقا توصیف می کردم. حتی برای مادرم هم غیرقابل تحمل بود و گفت اجازه بده بچه غذایش را بخورد، کارل! و من هرگز این کلمه باارزش بچه را فراموش نکرده ام». در میانه این زندگی بحرانی، پسر به دنبال یافتن چهره واقعی پدرش از پشت نقابی است که او به چهره دارد.

«نغمه برنادت»، «چهل روز از موسی داغ»، «مردی، رمان اپرا» و «مرگ یک خرده بورژوا» از دیگر آثار فرانتس ورفل هستند.