آرشیو شنبه ۹‌شهریور ۱۳۹۸، شماره ۳۵۱۳
اندیشه
۸
بررسی

بیماری دموکراسی

در جهان امروز چه چیزهایی دموکراسی را تهدید می کند؟ چرا در سرزمین هایی که دموکراسی سال هاست مستقر شده، نیروهای راست افراطی یا پوپولیست تا این اندازه قدرت گرفته اند؟ آیا وضعیت شبیه آلمان در 1930 است که دموکراسی به ظاهر ریشه داری به سرعت در دام فاشیسم افتاد؟ آیا بی توجهی به تغییرات اقلیمی و پیشرفت پرشتاب فناوری جامعه را به سمتی خواهد برد که دموکراسی قادر به مدیریت جامعه نباشد؟ دیوید والتر رانسیمن، استاد مطالعات سیاست دانشگاه کمبریج، در کتاب «پایان دموکراسی» تلاش می کند به این پرسش ها پاسخ دهد. در بخشی از کتاب می خوانیم: «هرگاه که دموکراسی دیگری در سراشیبی سقوط می افتد، می خواهیم بدانیم که آیا هشداری است به سرنوشت احتمالی دموکراسی ما؟ هر وقت که جان مردم از یک سیاست مدار به لب می رسد، راهی هست تا سیاست مداری دیگر را به جای او انتخاب کنند. رهبران مخوف یا چنان که در چین می گفتند «امپراتوران بد» ممکن است بی سر و صدا سر به نیست شوند. احزاب سیاسی در حال احتضار سرانجام به گورستان تاریخ سپرده می شوند. اگر دموکراسی واقعا مغفول بماند یا تضعیف شود، بعید نیست که یک «امپراتور بد» آهسته در نهادهای آن بخزد و جا خوش کند؛ به طوری که دیگر نتوان از دستش خلاص شد».

با  قدرت گرفتن احزاب راست گرا در اروپای غربی و به ویژه پس از روی کار آمدن دونالد ترامپ در ایالات متحده، بسیاری از استادان علوم سیاسی و حقوق اساسی در این کشورها به گونه ای فزاینده از تضعیف و حتی تخریب دموکراسی در جهان احساس خطر کرده و تحقیقاتی گسترده در چرایی و زمینه های زایش و بالندگی و احتمالا مرگ تدریجی آن انجام داده اند. ترامپ در ایالات متحده نماد ظهور عصری جدید در تفکر سیاسی است که در آن دموکراسی مانند گذشته جایگاه محکمی ندارد. امروز عالمان علم سیاست ظهور نیروها و حکومت های اقتدارگرا و ضدلیبرال با سمت گیری های ملی و بیگانه ستیز را در جاافتاده ترین دموکراسی های غربی با شگفتی و ناباوری مطالعه می کنند. از نظر نویسنده، ظهور پدیده ترامپ پایان دموکراسی نیست؛ ولی از علائم ضعف و فتور آن است. در چند سال اخیر کتاب ها و مقالاتی پرشمار در این باره منتشر شده است. ایده اصلی این مباحث آن است که دموکراسی و به ویژه «دموکراسی لیبرال» که پس از جنگ جهانی دوم در جهان غرب در  حد تقدس محترم بوده و در بسیاری از نقاط دیگر جهان نیز جانب دارانی پروپاقرص دارد، به دلایل مختلفی در خطر نابودی است.

نویسنده، وضعیت کنونی دموکراسی غربی را در دوره دونالد ترامپ، رسانه های اجتماعی و گسترده تر شدن اختلاف نظرها تشریح می کند. به اعتقاد او، بخش مهمی از حس نا اطمینانی سیاسی و سرخوردگی، ناشی از نتایج بحران مالی سال 2008 بود و آنچه ما شاهد آنیم، فرو نشستن تدریجی بحران ناشی از یک شکست سیاسی است. علاوه بر مشکلات درازمدت اقتصادی، زلزله های سیاسی انتخاب دونالد ترامپ در آمریکا و همه پرسی خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا هم تاثیر زیادی در وضعیت فعلی دارد. از نظر او اتفاقاتی رخ داده که پنج سال قبل محتمل به نظر نمی رسید؛ به همین دلیل حس می کنیم در حال عبور از مرحله ای هستیم که آن را درک نمی کنیم و پیش از این کسی تصورش را نمی کرد. او تاکید می کند که ریاست جمهوری دونالد ترامپ را نباید به منزله پایان دموکراسی به شیوه سنتی دانست؛ اما پیش بینی می کند ممکن است اشخاص عجیب و غریب تری در انتخابات پیروز شوند؛ چرا که امروز مردم فکر می کنند نهادهای سیاسی آن قدر محکم و نیرومندند که چنین اتفاقاتی صدمه واقعی به آنها نخواهد زد. نویسنده تشابه بین تنش های کنونی سیاسی را با وقایع دهه 1930 به دلیل اوج گرفتن ناسیونالیسم و دیکتاتوری رد می کند. او می گوید نحوه انعکاس آن اتفاقات ما را گمراه کرده است. ما واقعا نمی دانیم زندگی در دهه 1930 چطور بوده. به گفته او در آن دوره فقر فاحشی وجود داشته، سیاست با نظامی گری توام بوده، افراط گرایی با خشونت همراه بوده و جوانان اسلحه به دست بودند و اروپا هنوز درگیر فجایع جنگ جهانی اول بود؛ اما این وضعیت شباهتی با اختلالات سیاسی معاصر ندارد.

رانسیمن می گوید برای دموکراسی خطرات اساسی تر و پیش بینی ناپذیر تری وجود دارد که می تواند از جانب رسانه های اجتماعی و شرکت های عظیم تکنولوژی باشد. این قدرتی است که هیچ کس ابعاد، سرعت و پیچیدگی آن را درک نمی کند. دموکراسی همیشه توانسته با تبلیغات یا اخبار جعلی مقابله کند؛ ولی ممکن است بیست یا سی سال دیگر حس کنیم که کنترل قدرت واقعی را در این سیستم از دست داده ایم و شرکت های بزرگ تکنولوژی دارای قدرتی هستند که در تاریخ بی سابقه است؛ در حالی که در گذشته صنایعی را که قدرت بیش از اندازه ای داشتند، می شد در هم شکست، شرکت های بزرگ تکنولوژی اکنون در هر جنبه زندگی، از جمله روند سیاسی رخنه کرده اند. اگر امروز کسی بخواهد با گوگل دربیفتد، باید برای دانستن نحوه انجام آن، به خود گوگل مراجعه کند. علاوه بر رسانه های اجتماعی، چشم انداز رسانه ها هم در حال تغییر است و مرز بین سیاست، سرگرمی و برنامه های تلویزیونی مستند و واقعی، مشخص نیست.

رانسیمن می گوید افزایش ثروت و رفاه سال های پس از جنگ جهانی، سبب گسترش دموکراسی لیبرال غربی شد؛ ولی نکته مجهول این است که اگر مردم همچنان فقیر تر شوند، دموکراسی چگونه تغییر خواهد کرد. وقتی دستمزد مردم برای سال های متوالی افزایش نیابد، آنها به طرف نظرات سیاسی حاشیه ای رانده خواهند شد. شواهد متعدد تاریخی وجود دارد که نشان می دهد بدون رشد اقتصادی دموکراسی ها به تقلا خواهند افتاد. اگر مردم احساس نکنند وضع شان بهتر شده، در جست وجوی سیاست مدارانی برخواهند آمد که بیشتر و بیشتر در حاشیه قرار دارند. در کشورهای فقیرتر این موضوع می تواند به فروپاشی سیاسی منجر شود؛ ولی در کشورهای با ثبات غربی احتمال بیشتری دارد که به جای انقلاب نوعی سرخوردگی ایجاد کند. جوامع ثروتمند ولی بی تحرک می توانند با دموکراسی های به هم ریخته برای مدت طولانی دوام بیاورند و ممکن است ما اکنون در آغاز چنین روندی باشیم. استدلال رانسیمن این است که دوام دموکراسی سبب می شود مردم درباره آن بی تفاوت شده و به لزوم حمایت و تقویت آن فکر نکنند. او می گوید در این صورت دموکراسی می تواند زنده بماند؛ ولی پوچ و میان تهی خواهد شد. این دموکراسی سیستمی است که خسته است و برای مقابله با چالش های بزرگ تلاش می کند؛ ولی ناگهان از هم نخواهد پاشید. ما باید فکر کنیم که چگونه سیاست می تواند در سطوح محلی، ملی و بین المللی بهتر کار کند؛ ولی در حال حاضر دموکراسی های غربی به جای اینکه نظام شان را تغییر دهند، رهبران شان را عوض می کنند.