آرشیو شنبه ۳۰‌شهریور ۱۳۹۸، شماره ۲۲۲۸۷
معارف
۸

تا رسد دستت، به خود شو کارگر

دو روز به مسافرت ابدی اش مانده بود که مانند هر روز به حضورش رسیدم، وقتی که سلام کردم و نشستم، فرمودند: برای چه آمدی آقا؟ عرض کردم: آمده ام که درس را بفرمایید. شیخ فرمود: برخیز و برو، آقا جان برو درس تمام شد! چون نزدیک محرم بود خیال کردم که ایشان گمان کرده که محرم وارد شده است، عرض کردم؛ دو روز به محرم مانده است و درس ها دایر است. شیخ در حالی که کمترین کسالت و بیماری نداشت و همه از سلامت کامل ایشان مطلع بودند. فرمودند: آقا جان به شما می گویم: درس تمام شد، من مسافرم، «خر طالقان رفته پالانش مانده، روح رفته جسدش مانده» این جمله را فرمود و بلافاصله گفت: لا اله الا الله در این حال اشک از چشمانش سرازیر شد، عرض کردم: حالا یک چیزی بفرمایید تا بروم. فرمود:

تا رسد دستت، به خود شو کارگر               

چون فتی از کار، خواهی زد به سر  

باردیگر کلمه لا اله الا الله را گفت و دوباره اشک از چشمان وی به صورت و محاسن مبارکش سرازیر شد. پس فردای آن روز، اولین جلسه روضه سرور شهیدان امام حسین (ع) را برگزار کرده بودیم. مرحوم آقا شیخ محمد علی خراسانی آمدند و روی صندلی نشستند و پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر محمد و آل محمد(صلی الله علیه وآله) گفتند: انا لله و انا الیه راجعون شیخ مرتضی طالقانی از دنیا رفت و طلبه ها بروند برای تشییع جنازه او.

*علامه محمد تقی جعفری - ترجمه و تفسیر نهج البلاغه - ج 13- صص 249 و 248