آرشیو شنبه ۲۳‌شهریور ۱۳۹۸، شماره ۳۵۲۳
اول
۱
سرمقاله

سیاست های منسوخ

احمد غلامی

اگر جامعه سیاسی کنونی یا به عبارت دیگر وضعیت کنونی را بخواهیم به مثابه یک تکست (متن) بخوانیم، دستاورد ما از این خوانش چه خواهد بود؟ رمزگشایی از یک متن مهم تر از فرم و محتوای آن است؛ امری که استراتژیست های رسمی و گروه های سیاسی را غافلگیر کرده است. «اصولا هر متن کلاسیک را می توان بر اساس سه پرسش یا سه استراتژی تفسیر کرد. پرسش نخست از متن، از سوی زبان شناسان و دانشنامه نویسان این است که در متنی معین، واژگان و جملات چه معنایی دارند؟ پرسش دوم از سوی کوئنتین اسکینر، این گونه بیان شده است؛ نویسنده از آنچه در متن معین و در موقعیتی معین می گوید، چه نیتی دارد و چه هدفی را دنبال می کند؟ پرسش سوم از سوی ولفگانگ آیزر و پل ریکور است؛ آن متن معین که در موقعیتی معین و با نیت هایی خاص شکل گرفته است، در موقعیت امروز برای ما چه معنایی دارد».

اینک می خواهم این پرسش یا استراتژی سه گانه از متن را با سیاست داخلی ایران منطبق کنم. برمبنای پرسش نخست با تفسیری ساده و غیرتاریخی از جامعه سیاسی مواجه خواهیم بود. در این وضعیت جریان غالب سیاسی، شرایط را معنا و بر اساس آن تصمیم گیری و آن را عملیاتی می کند. در دوره های آغازین انقلاب اسلامی و تا زمان روی کار آمدن دولت هاشمی رفسنجانی، خوانشی ساده و یکدست از جامعه وجود داشت؛ «جامعه توده ای!». خوانشی که از مردم وجود داشت با تلقی رسمی یکسان بود. مردم با قرائت های رسمی همسو بودند و اگر گروهی هم همسو نبود، از جامعه سیاسی طرد و حذف می شد. اغلب گروه های سیاسی کشور که سابقه مبارزاتی طولانی داشتند، مانند سازمان منافقین، چریک های فدایی و حزب توده در هم داستانی مردم با قرائت های رسمی از میدان به در شدند. این خوانش و تفاوتش و خوانش گروه های سیاسی از شرایط به گسستی تاریخی دامن زد. این تفسیر ساده مردم از جامعه سیاسی پیچیده ایران چنان آسیبی به سیاست داخلی زد که آثار و تبعاتش تا به امروز ادامه دارد. در این تفسیر ساده، سیاست و عملکردهای سیاسی تفسیر معناشناختی مشخصی داشتند که بر استعاره های روشنی دلالت می کردند: مردم قرائت یکدستی از جامعه سیاسی داشتند و متن پیش روی خود را درست یا نادرست بدون لکنت فریاد می زدند. دولت هاشمی چون این وضعیت را به هم زد، دولتی نابخشوده شد و به تبع این نابخشودگی، رئیس آن هم هرگز بخشیده نشد. هاشمی با خوانشی متفاوت از متن جامعه سیاسی، بذر شک و تردید در دل مردم پاشید. این خوانش بر اساس استراتژی پرسش دوم شکل گرفت (نویسنده از آنچه در متن معین و موقعیتی معینی می گوید چه نیتی دارد)؛ هاشمی در خوانش از متن جامعه سیاسی هدفمند بود و آن را اسطوره ای تاریخی می خواند و از دل همین اسطوره های تاریخی چهره ای مانند امیرکبیر، مجدد سر برآورد و در معنایی که هاشمی آن را به کار می برد، تا قامت اسطوره اقتصادی بازار تقلیل یافت. اما کار بزرگ دولت هاشمی در همین خوانش دگرگونه بود که جامعه را از یکدست گرایی رها کرد. از همین جا دردسرهای هاشمی رفسنجانی آغاز شد و تا دم مرگ رهایش نکرد. در خوانش هاشمی از متن جامعه، مردم یک صدا نیستند و همسرایان اند و با اینکه متنی پیش رو دارند اما قرائتی مغشوش از استراتژی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی دارند؛ قرائت هایی نولیبرالی بدون سازوکارهای حقوقی و مدنی. در دوران هاشمی این قرائت نتوانست سروسامانی به اوضاع بدهد و افتراق ها و تضادهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی عمیق تر شد.

توده های تهیدست، فقیرتر شدند و اغنیا، غنی تر؛ با این تفاوت که هم داستانی توده های فرودست و اغنیا با قرائت های رسمی هم از دست رفت و به یک اغتشاش نابهنگام دامن زد. اگر از دل استراتژی خوانش دوم، دولت احمدی نژاد روی کار می آمد، کار ناتمام هاشمی به سرانجام می رسید. پوپولیستی تکنوکرات جایش را به پوپولیستی عدالت گرا می داد. قبل از آنکه بحث را ادامه دهیم، باید بگوییم در این یادداشت همه دولت های انقلاب دولت هایی پوپولیست بوده اند؛ پوپولیست نه به معنای منفی آن بلکه شیوه ای از دولت داری که مبتنی بر حمایت و جذب حداکثری آرای مردم است. خاصه آنکه در این نوع پوپولیسم محتوای استراتژی ها فدای فرم می شود. دولت هاشمی و احمدی نژاد با اینکه خوانش متفاوتی از یک تکست (متن) داشتند اما در نهایت به سرانجامی مشترک رسیدند؛ احمدی نژاد نتوانست با فعال کردن توده های دو دهه انقلاب راه به جایی ببرد زیرا آنچه در این متن بدون تغییر مانده بود، همان مناسبات اقتصادی بود؛ مناسباتی برمبنای بازار آزاد متکی بر اقتصاد دولتی که با افزایش قیمت نفت به رانت های بی حساب وکتاب بیشتری دامن زد. اگر احمدی نژاد بعد از دولت سازندگی روی کار می آمد، شاید دولت خاتمی برای فرار از پوپولیسم، به استراتژی سوم، یعنی استراتژی خوانش خلاقانه از متن سیاست روی می آورد. این اتفاق رخ نداد و دولت اصلاحات با مفاهیم تازه ای مانند دموکراسی، جامعه مدنی، تساهل و مدارا و گفت وگوی تمدن ها در همان زمینه تاریخی یا همان پرسش استراتژی متن دوم روی کار آمد. خاتمی نتوانست به عمق همین متن دوم هم راه یابد و جامعه سیاسی ناگزیر به قرائتی پوپولیستی از «سیاست فرهنگی» روی آورد؛ سه دولت پوپولیست که هریک ویژگی ها و دستاوردهای خود را داشتند. اما هیچ یک نتوانستند از استراتژی دوم یعنی خوانش محافظه کارانه متن با پیش زمینه های تاریخی راه به جایی ببرند. دولت روحانی، فشرده سه دولت قبلی است؛ دولتی با متنی استوار بر همان متن های پیشین اما با تفاوتی عمیق تر از آن دولت ها. دولت تدبیر و امید در متنی بدون زمینه شکل گرفت. شاید درست تر آن است که بگوییم در متنی برساخته و پوپولیستی، استوار بر ترس شکل گرفت. ترس از وضعیت جنگی. شاید بی دلیل نیست که دولت روحانی تا حدودی از محاسن دولت های قبلی چندان بهره ای نبرده است اما در معایبشان مشترک است. شاید دولت روحانی آخرین پرده از دولت هایی است که در استراتژی خوانش دوم از متن مانده اند. شرایط کنونی آبستن دگرگونی است. دولتی در این وضعیت موفق است که وارد فاز بعدی یعنی پرسش سوم از متن شود؛ پرسشی مبتنی بر این اصل که متن معینی که در موقعیتی معین و با نیت هایی خاص شکل گرفته است، در شرایط کنونی برای ما چه معنایی دارد و با آن چه باید کرد؟ اینک این خوانش از جامعه سیاسی در دستور کار قرار دارد. یقینا چالش هایی که با آنها روبه رو هستیم، نه به دلیل ناتوانی پاسخ به این پرسش ها بلکه به دلیل پذیرش همه جانبه این پاسخ ها و اجرائی کردن آنها است. استراتژی سوم، دیالکتیکی فعال و زنده در میدان پرکشش زمان است. بازگرداندن و هرگونه ارجاع وضعیت سیاسی کنونی جامعه به متن های گذشته ناممکن است و از آن طرفی نمی توان بست. گیرم که هنوز بسیاری به متن های پیشین دل بسته اند در استراتژی تفسیر سوم، خوانش از متن های اول و دوم می تواند زرادخانه ای از تجربه های زیسته در اختیار این استراتژی قرار دهد. با باور عمیق به این نکته که هرگونه تلاش برای بازگشت به متن های پیشین از پیش شکست خورده است.