آرشیو پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۸، شماره ۵۵۰۶
صفحه اول
۱
درنگ

ناهار خوردن با حرمله

حامد عسکری

 هواپیما تاخیر دارد، گروه کلافه نیست غر نمی زند، ولی خب حوصله مان سر رفته، بالاخره می پریم و می رسیم نجف، هوای فرودگاه هوای دم کرده ای دارد با یک ته رنگی از بوی گوگرد که احتمالا به خاطر بنزین است.

با تیمی از بچه های رسانه، بازیگر، خبر و سیما، انوش هم با ماست، انوش معظمی. نشناختیدش نه؟ بازیگر است! بازیگر مختارنامه، کدام شان؟ نقش حرمله، هموکه کلی از دستش حرص خوردیم و اشک مان را در آورد، خوش قد و بالاست با هیکلی تراشیده و تنومند و ورزشکار، دشداشه بلند مشکی ای هم پوشیده، توی فرودگاه زائری هموطن می شناسدش و می گوید: «عه آقای حرمله! سلام آقا میشه عکس بگیریم؟!» و انوش مهربانانه عکس می گیرد و لبخند می زند. نشسته ایم به ناهار. خوش محضر است و شیرین. کلی می شود باهاش گفت و شنید و خندید. توی هتل بچه های 14 - 13 ساله می آیند و باهاش عکس می گیرند و به غذا خوردنش نگاه می کنند و کیف می کنند.

خودم را جایش می گذارم. اگر حرمله را بازی می کردم و حالا کربلا بودم چه حالی داشتم؟ مثلا توی مقام علی اصغر با چه رویی سرم را بلند می کردم. مثلا من جلوی دوربین داغ پسرتان را بر دل تان گذاشتم. بگویم من دل خانم تان رباب خانم را شکستم و بی پسرش کردم و یک تیر هم به خودتان انداخته ام... سخت است. حباب بالای سرم را می ترکانم و به خودم می گویم از یک زاویه دیگر به قصه نگاه کن، می گویم حسین مهربان تر از آن است که بخواهد از انوش زهر چشمی بگیرد. می گویم انوش خوب کارش را انجام داد، ما از حرمله متنفر شدیم. نه از انوش و انوش را هم خیلی هامان سر خوشمزه بازی هامان و شیرین کاری هامان با شوخی هامان می رنجانیم و خوش به حال انوش که فقط لبخند می زند و همه را برای امام حسین(ع) فاکتور می کند.