چند رباعی در ستایش پیامبر اکرم (ص)
استوای توحید
چند رباعی که در اینجا گرد آمده، برگرفته از مجموعه رباعیات «جواهرالخیال» است که در اوایل قرن دوازدهم هجری در 21 باب سامان یافته است. جواهرالخیال دربردارنده حدود 3600 رباعی از حدود 350 شاعر است. اغلب این شعرا در سده های دهم تا دوازدهم هجری می زیسته اند. باب ششم جواهر الخیال در ذکر رباعیاتی است که در مدح و منقبت و مرثیت پیامبر اسلام(ص) و امیرالمومنین و ائمه اطهار(ع) سروده شده و دارای 17 فصل است. فصل نخست، به رباعیاتی اختصاص دارد که «در شان پیغمبر صلی الله علیه وآله گفته شده» است. همگی این رباعیات، سروده شاعران عصر صفوی است و آیینه تمام نمایی از اعتقادات و اندیشه های مذهبی شاعران این دوره است. رایج ترین مضمونی که در این رباعیات دیده می شود و دغدغه اصلی ذهن و ضمیر شاعران این عصر بوده است، مساله سایه نداشتن پیامبر است. یعنی از آن همه فضایل بی شمار پیامبر اسلام(ص)، این معجزه که در تفسیر و توضیحش هم میان علما اختلاف هست، بیشتر مورد توجه قرار گرفته است! اغلب این رباعیات، عیار ادبی ناچیزی دارند و به خوبی، سلیقه ادبای آن دوره را بازتاب می دهد.
یارب! ز عدم برون کشیدی همه را
محتاج به فضل خویش دیدی همه را
کار همه را طفیل خود خواهد ساخت
آن کس که طفیلش آفریدی همه را
احمد که ز عرش، بارگاهش پیداست
فتح و ظفر از گرد سپاهش پیداست
از شرع وی است قدر و شانش ظاهر
آبادی هر شهر ز راهش پیداست!
چون در شب معراج نبی همت بست
بگسست ز نیستی، به هستی پیوست
او سایه ایزد است و این است عجب
کاین سایه به آفتاب هم دوش نشست
آن کس که زبان رمز آموخته است
پیش خردش چو شمع افروخته است
کاستاد ازل، جامه فرد احدی
بر قامت میم احمدی دوخته است
ای ختم رسل! دو کون پیرایه توست
افلاک، یکی منبر نه پایه توست
گر شخص تورا سایه نباشد چه عجب
تو نوری و آفتاب هم سایه توست
کوی تو و کعبه، بی گمان هردو یکی است
در دیده عشق، این و آن هردو یکی است
این کعبه دل باشد و آن کعبه جان
در عالم معنی، دل و جان هر دو یکی است
احمد که چو او دو کون سرمایه نداشت
با رفعت او، سپهر هم پایه نداشت
چون بر خط استوای توحید رسید
در ظهر ظهور، از این جهت سایه نداشت
احمد که شه سریر افلاک آمد
جانی است کز آلایش تن پاک آمد
یک حرف ز مجموعه قدر و شرفش
«لولاک لما خلقت الافلاک» آمد
احمد که به نور، اول خلقت بود
از بهر چه بعد انبیا جلوه نمود؟
آری آری، علت غائیه بود
در رتبه مقدم و، موخر به وجود
آن شب که رسول ما سفر کرد به عرش
سر از خم نه سپهر برکرد به عرش
جبریل چگونه آمد از عرش به زیر؟
ذات نبوی چنان گذر کرد به عرش
پیغمبر ما، سرور بی کبر و صلف
ختم همه انبیاست از روی شرف
او خاتم انبیا و، باشد در کار
آن خاتم را نگینی از در نجف
در روز حساب ایمن از هر خطریم
خوش طالع ما که در شمار دگریم
از خاتمه به خیر خاطر جمع است
صد شکر کز آستان خیرالبشریم
تا در جسد مدینه جسمت شده جان
اسم تو گرفته قاف تا قاف جهان
در لفظ مدینه بین کز اعجاز تو چون
مه شق شده و گرفته دین را به میان!
دانی که محمد آن شهنشاه یقین
رفت و آمد چگونه بر عرش برین؟
چون عکس بر آیینه، گذشت از افلاک
چون پرتو آفتاب، آمد به زمین
پیش از همه شاهان غیور آمده ای
هرچند در آخر به ظهور آمده ای
ای ختم رسل! قرب تو معلومم شد
دیر آمده ای، ز راه دور آمده ای!
ای ختم رسل! فزون به کیش از همه ای
مقبول جناب قدس بیش از همه ای
چون آخر حرف انبیا، نتوان گفت
بعد از همه ای، چرا که پیش از همه ای!