آرشیو چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۸، شماره ۵۵۲۳
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

داستان 2 جوان و یک صاحب منصب

امید مهدی نژاد

 در روزگار اصغر شاهیان، دو جوان که از لحاظ بهره هوشی در وضعیت به خصوصی به سر می بردند در کنار گذرگاهی نشسته و مشغول بازی و سرگرمی و بهره مندی از اوقات فراغت با یکدیگر بودند. جوان اول دستش را داخل جیبش کرد و تخم مرغی از داخل آن در آورد و در دست دیگرش گرفت و به جوان دوم گفت: ای جوان دوم، اگر بگویی در دستم چه چیزی دارم آن را به تو می دهم که نیمرو یا آب پز کنی و بخوری. جوان دوم گفت: می شود یک راهنمایی بکنی؟ جوان اول گفت: چیزی است که بیرونش سفت است و تویش نرم است و تویش زرد است و بیرونش سفید است. جوان دوم گفت: یک هویج است که آن را داخل یک شلغم فرو کرده ای. فقط نمی دانم هویج را چطور نرم کرده ای. جوان اول گفت: ای جوان دوم، اشتباه کردی. پس خودم آن را می خورم. جوان دوم گفت: ای جوان اول، این بازی خوبی نبود. بیا بازی دیگری بکنیم. جوان اول گفت: مثلا چی؟ جوان دوم گفت: 20سوالی.

جوان اول گفت: باشد. جوان دوم گفت: انتخاب کردم. بپرس. جوان اول گفت: توی جیب جا می شود؟ جوان دوم گفت: باد نکرده اش بلی. جوان اول گفت: زین اسب است؟ جوان دوم گفت: نه. جوان اول گفت: پالان الاغ است؟ جوان دوم گفت: نه. 20 سوالت تمام شد و نتوانستی حدس بزنی. بادکنک بود. جوان اول گفت: ای جوان دوم، این هم بازی خوبی نبود. بیا یک بازی دیگر بکنیم... در این هنگام، صاحب منصبی که از آنجا می گذشت و شاهد بازی آنها بود و از وضعیت هوشی آنها واقعا خوشش آمد پیش از آن که دو جوان بازی دیگری را شروع کنند نزد آنها رفت و طی حکمی رسمی جوان اول را به سمت مدیر روابط عمومی و جوان دوم را به سمت مدیر اطلاع رسانی و امور رسانه ای خود منصوب کرد و به این ترتیب دو سمت مدیر روابط عمومی و مدیر اطلاع رسانی و امور رسانه ای به گنجینه مشاغل سرزمین اهورایی افزوده شد.