آرشیو پنجشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۸، شماره ۴۵۲۸
غیر قابل اعتماد
۱۰

شعر طنز

تراژدی شاعر و اتوبوس
ابوالفضل زرویی نصرآباد
1.

من اینجا شعر می گویم

تو آنجا شعر می گویی

خلایق شعر می گویند و ما هم شعر می گوییم و

بعضی معر می گویند و می خوانند

عجب رویی!

مرا از روح شبنم تاب آهورنگ سیمابی ملالی نیست،

برای شعر گفتن هم دگر امروزه حالی نیست

من از اعماق گردآلود دودآلود می آیم!

رییس محترم،

ز فردا، گر اتول یاری کند من زود می آیم!

2.

کلامم بوی شلغم ناک احساسی است،

-آبی رنگ-

گلابی را چرا خوردند با گردو، بگویید آی آدم ها!

چه تنگ است این طرف، آقا برو یک ذره آن ورتر!

چرا هل می دهی جانم؟!

چه شیرین است سوهان قم، ای فریاد!

برادر جان!

چرا کفش تو پایم را نمی فهمد؟!

چرا له می کنی پای مرا با کفش بی احساس گل مالت؟!

بزن راننده در را، من رسیدم باز کن در را!

نرو، من مانده ام اینجا

الا ای مرد بی انصاف! وا کن در

به جان مادرت وا کن که دیرم شد!

چرا رفتی؟ بمان لختی...!

ولی افسوس...

خدایا! بارالها! کردگارا! خالقا! ربا!

محیطی وحشت آورناک و دلگیر است و راهی نیست

دگر تا چند فرسخ آن طرف تر ایستگاهی نیست

خداوندا تو می دانی

که آنجا ایستگاهم بود

راهم بود!...

خدا را شکر در وا شد

کنون چون برق خارج می شوم تا بازگردم این مسافت را

چه خوشحالم! ولی ای وای در را بست و پایم ماند!

کجا ای لامروت؟! پای من مانده است، در وا کن

اگر مردی بیا پایین و دعوا کن!

ولی انگار راه افتاد... ای فریاد..

ای بیداد...

3.

من اینجا شعر می گویم

دو ماهی رفته از آن روز تاریخی

من اینجا شاد و شنگولم

لبم از خنده لبریز است

هوایی جالب آلودآورانگیز است!

من اینجا خفته ام بر روی تختی نرم و مهتابی

سرم بر بالشی از پشم مرغابی!

عجب خوابی!

کنار تخت من جمع اند طفلانم:

ثریا، سوسن و کبری و صغری، مهری و نرگس

حسن، جعفر، علی، محمود و اصغر، با زنم لیلا!

چه خوشحال اند

که می بینند من فهمیده ام احساس شرم آگین شبدر را!

و بر تخت مریضستان و با این پای مصنوعی

تو پنداری که من با پای سالم شعر می گویم!

عزیزم! همسرم، لیلا!

تو می دانی که من با پای چپ هم شعر خواهم گفت!

مانکن چینی
مصطفی مشایخی

دیروز من و نیره با یک ون چینی

رفتیم به بازارچه برلن چینی

جایی که در آن از گل و قندان و لگن بود

تا شال و عرق گیر و گن و دامن چینی

من آن چه بنا شد بخرم زود خریدم

از جمله کلاه و کت و پیراهن چینی

خانم به صد و بیست دکان سر زد و رد شد

تا دید لباسی تن یک مانکن چینی

آقای فروشنده که ما را دم در دید

خوشحال شد و زد دو سه تا بشکن چینی

رفتیم از او کیمونویی ساده خریدیم؛

یک پیرهن مجلسی ساتن چینی

گفتیم نپوشیده اگر جر بخورد چی

آورد دو تا قرقره با سوزن چینی

خوش تیپ شدن در گرو عینک دودی ست

ما نیز خریدیم دو تا ریبن چینی

آن آدم ژولیده و بد هیبت دیروز

حالا شده تبدیل به جنتلمن چینی

بانوی گرانمایه من هم که اراکی ست

دیدم شده کلا کپی یک زن چینی