آرشیو یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۸، شماره ۹۶۵۲
صفحه اول
۱
یادداشت

لندکروزهای اندرزگو، تویوتای حاج بخشی نمی شود!

حسین قدیانی

دوری ات

کار دست بشر داد

نمی بینی حال مان را؟

یا بقیه الله!

این بار

همه ی بشریت

افتاده در چاه

و کاروانی هم

از این حوالی نمی گذرد

کاروان

مژگان چشمان شماست

بیا و ظهور کن

با سپاهی از تبسم لاله ها

اعتراف می کنیم

غیبت آفتاب

عمر آدم را سوخت

سیل زدگانیم

به نوح بگویید

دوباره کشتی بسازد

نوح تویی

روح تویی

و من

به عشق تو

می خواهم همیشه پریشان باشم

آشفته تر از پاییز

به سان عروسکی بدقلق

خدای نق

دست دختری لوس

و از دلم

تا دریا

جاده ای بکشم

پیچاپیچ تر از چالوس

با تونلی طولانی تر از کندوان

این سویش زمین

آن سویش آسمان

این سویش جدایی

آن سویش وصال

این سویش غیبت

آن سویش ظهور

این سویش ظلمت

آن سویش نور

آن سویش هور

آن سویش مردان اروند

آن سویش شیران شرهانی

آن سویش عباس های دشت عباس

آن سویش

آن سوی هستی

دلم شمال می خواهد

محله ای به نام شیرودمحله

و خلبانی که تمام ستاره ها

عاشقش بودند

کاش الان مزار میرزا بودم

آه!

جنگل

گم کرده سردارش را

و خلیج فارس

گم کرده نادر مهدوی را

و مجنون

گم کرده همت را

و طلائیه

گم کرده حمید باکری را

و قایق عاشورا

گم کرده مهدی باکری را

و فکه

گم کرده حسن باقری را

و شرق ابوالخصیب

گم کرده حسین خرازی را

و غرب

گم کرده کاوه را

و غرب

گم کرده وصالی را

و غرب

گم کرده کاک احمد را

و اینک تمام کردستان

دنبال مسیح می گردد

سردار حواریون

شهید بروجردی

نه!

لندکروزهای اندرزگو

برای من

تویوتای حاج بخشی نمی شود

با آن بلندگوی ترکش خورده اش

دیشب

خواب آفتاب گردان چمران را می دیدم

هنوز

دل تنگ دکتر مصطفی بود

که مجسمه ی آزادی را پیچاند

و رفت جنوب

جنوب جنوب جنوب

قعر چاهی پر از اشک یتیمان

پس

سلام بر شهیدان

از چراغی تهران

تا چراغچی مشهد

که چشمانش

از فرط زیبایی

جادوگر عشق بود

بیا و باز هم بگذار

ببوسد تو را دخترت

زود بود رفتن تان

دیر شد برگشتن تان

و ما

هنوز هم مشق بابا می کنیم

با سهمیه هایی از جنس زخم

برگ خشک فصل خزانیم ما

زیر پای آقازاده هایی با روی سیاه

با شال سفید

کجای خش خش شکستن مان زیباست؟

سبز و بنفش تمام شد

حالا شد نوبت رنگ سپید؟

لعنت به این سیاهی سیاست

که حتی

رنگ ها را هم به لجن می کشد

هان ای شیخ!

به دامادت بگو

یک رنگ برف را

بگذارد برای مردم بماند

آدم برفی ها

توان مبارزه با فساد ندارند

و آدم حرفی ها

فقط حرف می زنند

داماد هم

داماد حاجی بخشی

که جلوی چشمش سوخت

در سه راهی شهادت

نگاه کن!

یک غیبت

چقدر از ما مرد گرفت

انگار نه انگار

اولاد آدمیم

یا ایهاالعزیز!

این بهارها

همه خیالی بود

تا نیایی

غرق غصه

برگ پاییزیم...