آرشیو دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۸، شماره ۴۵۶۷
صفحه آخر
۱۶
روشنایی های شب

آی عشق

حسن لطفی

توی کلاس نشسته ایم و بی توجه به هوای سرد بیرون درباره سینما حرف می زنیم. سینمایی که هر وقت پای عشق به داستان هاش باز می شود فیلم هاش بیشتر به دل می نشیند. یکی از سابرینا می گوید و دیگری از آنا کارنینا ! من هم از فیلم مورد علاقه ام عشق، ساخته میشل هانکه حرف می زنم. فیلمی که از نظر سینمایی در اوج است و از نظر عشق، روایتگر قابل ستایش ترین و دردناک ترین عشق ها است. یکی از حاضرین وسط بحث سینمایی شعری از شاملوی بزرگ را می خواند. بحث درباره عشق سینما را پس می زند و گفت وگو درباره زمانه و عشق برجسته تر می شود. مخالفین بر طبل نه خود می کوبند و موافقین نمونه رو می کنند. جالب ترین نمونه موافقین بی شباهت به فیلم عشق ساخته هانکه نیست. راوی از حکایت عشق میان پدر 84ساله و مادر 78 ساله اش می گوید. پدر دچار آلزایمر شده و ذهنش به عقب برگشته است. به زمانی که اوج عاشقیش بوده. مدام دور و بر تخت همسرش که سکته زمینگیرش کرده می چرخد و موهایش را نوازش می کند و دست و رویش را می بوسد. زنش غم و شادی را باهم تجربه می کند. جالب تر از همه حسودی پیرمرد است. نمی تواند شاهد حرف زدن مردی غریبه با زنش باشد. البته پیرمرد هوای زنش را هم دارد. این دو آنقدر برای ما جذاب می شوند که یکی یکی به یاد عشق های پدربزرگ و مادربزرگ هامان می افتیم. سوز سرمای دی را فراموش می کنیم و آی عشق شاملو را طور دیگری زمزمه می کنیم. کلاس که تمام می شود یکی از هنرجویان وقت رفتن می گوید عشق تنها چیزی است که زندگی را زیبا می کند. لبخند می زنم و او را به خدا می سپارم که اگر قرار است عشقی به او بدهد طوری باشد که تحمل دوری، بیماری، زشتی و... ناملایمات را داشته باشد. مثل هانکه و شاملو زمانه وادارش نکند لحظه ای به مرگ و نبود عشق بیندیشد. از دعایم خوشش می آید و می خندد. وقت رفتنش می گویم عشق یکی از چیزهایی است که زندگی را زیبا می کند. خدانگهداری می کند و سرخوش یه دل سرمای دی می زند.