آرشیو سه‌شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۸، شماره ۵۵۸۲
صفحه آخر
۲۰
خودنویس

یادگار پیرمرد وسط میدان

حامد عسکری

    پیرمرد شماره یک را چندبار بیشتر ندیده بودم و فقط زندگی اش را شنیده بودم دهان به دهان. پیرمرد یک تکه زمین داشت. جای خوبی بود. بانک آمد بخرد، نفروخت. مدرسه آمد بخرد، نفروخت. چند مشتری شخصی داشت، نفروخت. بچه هایش نه از سر گول زدن بلکه از سر خیرخواهی و دلسوزانه هی می گفتند بفروشیم به زخمی بزنیم. تبدیل به احسنش کنیم. رشدش را کرده بفروشیم زمین های دیگری با وسعت بیشتر بخریم. پولش را بریزیم توی تولید و و و... می گفت نه... روز پشت کوه بسیار است. شما جوانید نمی فهمید. زمین را نفروخت. داشت تا همان روزی که فوت کرد. نه لذتی برد، نه به کاری زد و هیچ روزی هم از پشت کوه طلوع نکرد که روز مبادایش باشد. طرح جامع شهری آمد. بخشی از زمین توی طرح تغییرات افتاد. به نرخ کارشناسی پول دادند. زمین لقمه لقمه شد. از تویش کوچه رد کردند. زمین سوخت و تباه شد و به بچه ها هرکدام یک لقمه رسید که هیچ تاثیری در زندگی شان نگذاشت.

پیرمرد شماره دو را هر روز می بینم. توی سرما و گرما وسط میدان ایستاده و به ما ها زل می زند و سکوت کرده است. این پیرمرد با پیرمرد شماره یک خیلی فرق دارد. اتفاقا او برای ما که بچه هایش هستیم چیزی گذاشته که می توانیم با به آفرینی و ضریب دادن به دستاوردش کاری کنیم کارستان و حالمان بهتر از این شود که می بینیم. پیرمرد30 سال وقت گذاشته و چیزی حدود 60هزار بیت شعر نوشته که تقریبا می شود شبی چهار بیت. خیلی جان و استخوان می خواهد کلماتی که از باد و باران نیابند گزند. پیرمرد شماره دو فردوسی است و خانه من جایی است که حداقل روزی یک بار با پیرمرد چشم توی چشم می شوم. امروز سالروز تولد فردوسی است و همین که من با این خط و این کلمات دارم برای شما می نویسم مدیون تلاش های همان پیرمرد وسط میدانم. اینجای یادداشتم یک کم درد دارد. ولی حرف حق، ته خیار است و تلخ. کداممان یک دور نه، صدصفحه نه، یک قصه دوخطی رستم و سهراب را بلدیم برای بچه هایمان تعریف کنیم؟ چهارتا محل جغرافیای جنگی شاهنامه را بلدیم نام ببریم؟ ایرانی بودن فقط به محل صدور شناسنامه و پاسپورت و گردنبند فروهر نیست. پیرمرد خیلی برای ما زحمت کشیده.