آرشیو چهار‌شنبه ۲ بهمن ۱۳۹۸، شماره ۵۵۸۳
صفحه آخر
۲۰
برعکس

خاطرات کجا می روند؟

علی رئوف

بوی پیاز داغ روی آش رشته کندوان می داد. بوی بلال روی زغال جاده شمیران. هرم آفتاب خشک جاده اصفهان روی سقفش مانده بود و سرمای برف گردنه حیران هنوز از تنش بیرون نرفته بود. ایستاده بودم رو به رویش و چشم در چشم هم نگاه می کردیم. صدای خنده و قهقهه و تصنیف بنان که از روی نوار کاست پخش می شد، از داخلش بیرون می ریخت. با خودم فکر می کردم ماشین های قدیمی که گوشه خرابه ها می مانند عمدا شیشه های خودشان را می شکنند که خاطراتشان را بیرون بریزند.