آرشیو شنبه ۳ اسفند ۱۳۹۸، شماره ۷۲۸۵
بچه های کوچه پشتی
۱۶

پاندایی که به خاطر لک روی دستش با کسی دوست نمی شد

مرجان قندی

پاندا کوچولو خیلی پارک و بازی با وسایل بازی را دوست دارد. برای همین پدرش سعی می کند بعد از ظهرها او را به پارک ببرد. پاندا کوچولو هیچ وقت از کنار پدرش تکان نمی خورد و با بچه پانداهای دیگر بازی نمی کند و از پدرش می خواهد که با او همراه بشود و وقتی سوار تاب می شود هل اش بدهد یا با او الاکلنگ بازی کند. پاندا کوچولو روی دستش یک لکه دایره ای سفید رنگ دارد و خیال می کند بچه ها با دیدن این لکه به او می خندند. به خاطر همین دوست ندارد با بچه ها بازی کند. پاندا کوچولو یک روز به پدرش گفت که دیگه بازی کردن تو پارک را دوست ندارد. پدرش تعجب کرد و ازش پرسید: «چرا عزیزم؟ تو که پارک را خیلی دوست داشتی.» پاندا کوچولو گفت:«بخاطر لکه روی دستم، چون می دانم بچه پانداها به این لکه دستم می خندند و من دوست ندارم.» پاندای پدر به او گفت: «ولی تو که تا حالا با بچه ها بازی نکردی که ببینی بهت می خندند یا نه؟ بعد هم بغلش کرد و گفت:«فردا باهم می رویم با بچه ها بازی می کنیم تا ببینی که آنها تو را دوست دارند و از اینکه با تو بازی کنند خوشحال هم می شوند.» فردای آن روز پاندا کوچولو و پدرش دوتایی به پارک رفتند و پاندای پدر رفت پیش بچه ها و با صدای بلند سلام کرد و گفت:«بچه ها پسر من می خواهد با شما دوست شود و با شما بازی کند.» یکی از پانداها جلو آمد و گفت: «سلام، به من می گویند پاندای کنگ فو کار، ما هر روز تو را می دیدیم که با پدرت به پارک می آمدی اما برایمان سوال بود که چرا پیش ما نمی آمدی تا باهم بازی کنیم! دیروز که نیامدی نگرانت شدیم، حالا بیا بریم با بقیه بچه ها آشنا شویم».

پاندا کوچولو با لبخند به پدرش نگاه کرد و بعد همراه پاندای کونگ فو کار پیش بقیه بچه ها رفت. بعد از دو ساعت که پدرش رفت دنبالش، پاندا کوچولو با خوشحالی پرید بغلش و گفت که امروز خیلی به او خوش گذشته و بچه ها اصلا به خاطر لکه روی دستش نه مسخره اش کردند و نه به او خندیدند. او خوشحال بود که دوستان خوب و جدیدی پیدا کرده است.