آرشیو چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، شماره ۴۶۱۲
صفحه اول
۱
سرمقاله

حضرت مستطاب بهار

سید علی میرفتاح

سعدی می گوید «درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند/ جهان جوان شد و یاران...» اصل شعر این است که «یاران به عیش بنشستند»، اما با این اوضاع کرونا چطور به عیش بنشینیم؟ این غزل سعدی حقیقتا دلنشین است؛ یک غزل ناب بهاری دلنشین. کلام سعدی از پس قرن ها چنان در قلب و جان مان نفوذ می کند که می توانیم به شرط خوش ذوقی و صمیمیت، چشم بر هم بگذاریم و خیال مان را به قرن هفتم بفرستیم و بساط سبزه شیراز را تماشا کنیم که لگدکوب عارف و عامی شده، از بس که به رقص برجستند. قدیمی ها از آمدن بهار ذوق می کردند به وجد می آمدند به استقبال نوروز می رفتند از بس که سردی و فسردگی زمستان به ستوه شان آورده بود. ما هم امسال از زمستان به ستوه آمدیم. ما هم سردی و فسردگی زمستان، اندوه روی انده و غم روی غم مان نشاند. سایه کشدار سال سخت را امید داشتیم به قدوم موسم ربیع، پاپس بکشد و ابرهای تیره و تارش را از سر راه آفتاب بردارد. بهار آمد، آفتاب هم تابید اما دست بر قضا کرونا ایجاد زحمت کرد و نگذاشت از روی دست سعدی و رفقایش نسیم گل بشنویم و توبه بشکنیم و استخوان سبک کنیم و حال مان را از پس بدحالی های مکرر خوب و خوش کنیم. کرونای لاکردار حتی نمی گذارد با رفقای مان دست بدهیم، دوستان مان را در آغوش بگیریم و بر رو و موی عزیزان مان بوسه بزنیم. این ویروس لاکردار اعصاب مان را چنان به هم ریخته، چنان به وسواس تمیزی دچارمان کرده که از یاد برده ایم در آستانه بهار، یادی کنیم از درخت گلی که در فضای خلوت ما سرو های چمن پیش قامتش پستند. ترس از مرگ فجعه، چنان دست و دل مان را لرزان کرده که شادی و خوشی را خلاصه کرده ایم به جوک های مجازی و شیطنت های سیاسی نشسته ایم که یکی با کرونا شوخی کند و دستش بیندازد و ما هم محض حفظ ظاهر بخندیم و ترس را پس بزنیم، اما مگر به همین سادگی است؟ این موجود شرور ناپیدای لاکردار، زور پلنگ دارد و نیش عقرب. خودمان کم درد و غصه داشتیم، کم از جنگ و تهدید و تحریم کشیده بودیم، ویروس کرونا هم شد قوز بالاقوز. حریف مجلس ما خود همیشه دل می برد/ علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند... تنها کسی که کرونا را مطلقا آدم حساب نکرده و عر و تیزش را جدی نگرفته جناب مستطاب بهار است. درخت ‍ های خیابان انگار نه انگار که ویروسی هست و دردی هست و مرضی، راحت و آسوده جلوی نور آفتاب لم داده اند تا روح حیات در کالبد مرده شان دمیده شود و جان بگیرند و به رقص درآیند. شاخ خشک که نمی رقصد. اول باید به برکت بهار تر شود، آنگاه به قول مولوی؛ ای شاخ تر به رقص آ. زور کرونا تردید ندارم که زیاد است، اما زور بهار را هم دست کم نگیرید. این بهار دم عیسوی دارد و مرده زنده می کند. بهار عصای موسی دارد، کرونا که سهل است، بهار طاعون ها را هم عقب می راند، جنگ ها را کنار می زند، خشک مغزی ها را علاج می کند و قهرها را تبدیل به آشتی می کند... در همین سایه بهار است که سعدی می گوید: «دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را/ که مدتی ببریدند و باز پیوستند.» اگر بهار به تن خاک مرده می تواند جان بدهد چرا به تن من و شما جان ندهد؟ باد بهار یک راست، از دل بهشت، مستقیم، از روی گل ها و ریاحین بهشت برین، فرشته های خدا به دنیای ما گسیلش داشته اند. به قول مولوی: گفت پیغمبر به اصحاب کبار/ تن مپوشانید از باد بهار/ آنچه با نسرین و ریحان می کند/ با بدن های شما آن می کند... بگذارید آفتاب بهار وجودتان را روشن کند و زمستان ذهن و ضمیرتان را از میان بردارد. زمستان که برود کرونا سگ کیست که بماند؟

او هم می رود. امروز نرفت، فردا؛ این شب تیره اگر صبح قیامت باشد/ آخرالامر به هر حال سحر خواهد شد. منتها شرطش آن است که در درجه اول غم را از خود دور کنیم و به معنی واقعی کلمه اسباب عیش و طرب و شادکامی را فراهم آوریم. دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد. حیف که تعبیر «دولت بهار» را بعضی از سیاسیون ضایع کرده اند. برای اینکه به گوش تان سنگین نیاید به جایش می نویسم؛ دولت دوست. دوست و بهار یکی هستند. دوست یعنی رو آوردن به زندگی. یعنی همین شکوفه ها و جوانه ها و همین هوای خوش که آدم را حالی به حالی می کند و زندگی را زیا جلوه می دهد البته که کرونا را باید جدی گرفت. اما به قول سعدی: اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست/ خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند