آرشیو سه‌شنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۹، شماره ۴۶۱۶
صفحه آخر
۸
روشنایی های شب

بادبادک ها

حسن لطفی

از آخرین باری که با بریده های روزنامه و چوب های سبک حصیری بادبادک ساختم و سعی کردم تا آنقدر بالا بفرستمش تا توی آسمان نقطه شود، روزها و سال های زیادی می گذرد. در این مدت هیچ وقت به اندازه سیزده بدر امسال دلم برای هوا کردن بادبادک لک نزد. آن هم وقتی که بساط جوجه زنی و چای خوری به دست از پله ها بالا رفتیم و به پشت بام رسیدیم. پشت بامی که هیچ سیزده فروردینی پا روی کاشی هایش نگذاشته بودیم. از آن بالا درخت های سر سبز خیابان خلوت و امتدادش که به بوستانی در بیرون شهر می رسید همچون مار اغواگری می ماند که سالیانی بسیار دور اجداد ما را فریفت و از بهشت بیرون راند. بهشتی که این بار خانه ای کوچک بود و پشت بامش فقط می توانست جمع کوچکی را در خود جا دهد. جمعی که گمان می کرد هوای آزاد و آسمانی که سقفی مانع از تماشایش نباشد در زمانه حصری خود خواسته، بهترین مکان برای گذراندن یک سیزده بدر استثنایی است.  سیزده بدری بدون سبزه، درخت، آب روان، وسطی، والیبال و... عجیب تر از همه هوا کردن بادبادک بود که انگار فقط در ذهن و خیال من بالا و پایین می شد. شاید به یاد روزهایی افتاده بودم که برای بالاتر فرستادن بادبادک ها به پشت بام می رفتیم. جایی که گذشته از ارتفاع بیشترش می توانست موقعیت بهتری از نظر وزیدن باد برای بالا بردن بادبادک ها فراهم کند. شاید اگر زوتر به فکرش افتاده بودم، بادبادکی می ساختم و با شادی کودکانه ای هوایش می کردم. شادی که شک ندارم مسری است و می تواند هوس هوا کردن بادبادک را به جان دیگران بیندازد. البته هنوز هم دیر نیست. شاید یکی از همین روزها از بریده روزنامه های باطله و... بادبادکی بسازم و در حالی که دیگران را به پشت بام های خودشان دعوت می کنم بادبادک را به باد بسپارم و قرقره نخ توی دستم را آرام آرام باز کنم و به بادبادک رقصانی نگاه کنم که شاد در آسمانی می چرخد که در آن از هراس کرونا خبری نیست. بعد منتظر بادبادک هایی بمانم که از پشت بام های دیگر به هوا می رود. گمانم این طور حال همه ما کمی بهتر می شود. حالی که برای روزهای خوش فردا به آن نیاز داریم. روزهایی که بادبادک های مان را در دشت و دمن کنار و چسبیده به هم هوا خواهیم کرد.