تاملی بر مجموعه شعر «باغچه دلتنگی» کتاب دوم پیام گنجگلی
دلتنگی در معبر گریزگاه بی فرجام
پیام گنجگلی در مجموعه شعر اولش «شب های پیراهنت» که مجموعه ای از هایکو و شعرهای کوتاه بود با درهم آمیزی طبیعت شهری و عناصر مدرن پیرامون زندگی انسان در کلانشهرها با طبیعت گاه غیرشهری که شعر را به یک نوستالژی انسانی در دنیای رو به زوال هویت ها و ارزش ها پیش می برد، می کوشد این اندوه و حسرت را با نزدیکی به طبیعت و نگاه اسطوره نخستین پیوند زند. رویکردی که تا حدودی در مجموعه دوم او نیز نمود دارد. «باغچه دلتنگی» به تازگی از سوی نشر سیب سرخ منتشر شده و از همان نگاه نخست به اولین شعر کتاب می توان تصور کرد که مخاطب با شعرهایی هایکووار روبه رو است و زاویه یا گارد خوانش شعرها نیز باید بر پایه نگاه آنی و گذرا به جهان شعر باشد:
پیش از آنکه
قربانی اش کنند
آخرین دانه اش را
به دستان تو بخشید
و تو بارور شدی
از دردهای کهنه یک درخت!
آنچه در بافت مفهومی شعرهای مجموعه سر برمی آورد، «حسرت» است. راوی تقریبا در عمده شعرها با حسرت دست به گریبان است. شان نزول این حسرت ها، گاه پدیده ای فردی است درآمیخته با رنج و یاس که تا حدی ساحت فلسفی نیز به خود می گیرد:
خشک می شویم
با انبوهی از ریشه ها
و دوباره می روییم
بر بستر فراموشی.
و گاه از ساحتی عاشقانه برمی خیزد که به ریشه های گناه نخستین و یاس فلسفی انسان در گذر تاریخ می رسد:
رقص حریر روسری ات
در شوخ طبعی باد
موج بیقرار گیسوانت
بر بستر مهتاب
یعنی مرا گناهی چون تو
بر آستانه دوزخ
مقدر نیست؟!
در این بافت غنای عاطفی شعرها با سیالیت دقیق و اثرگذار خود را در شعر متجلی می کند. این طرز نگاه تقریبا در تمام طول مجموعه قابل مشاهده است و نشان می دهد، شاعر توجه اساسی به تبیین چنین اندیشه ای در رسیدن به فردیت شاعرانه خود دارد و این از ویژگی های گنجگلی در شعر است. کنکاش های گنجگلی در حوزه زبان بیشتر در خدمت بیان مفهومی اثر است تا کشف فضاها و شگردهای تازه. به همین دلیل است که شاید بیشتر در پی این است تا با زبانی شناخته شده تر با مخاطب خود سخن بگوید تا حرف هایش را هر چه ملموس تر و نزدیک تر دریابد نه با زبان بازی های صرف مرسوم بی سرانجام در برخی شعرهای جاری امروز ایران. این برداشت از زبان در برخی شعرها به بافت کلاسیکی در نگرش از گزینش واژگان می انجامد و در برخی دیگر به تصویری تازه در خلق فضایی عینی. در نوع تجربه دوم، چربش بافت مفهومی اثر به لحاظ بیان خصلت های عصر حاضر و احوالات اجتماعی به توقف و سکون زمان منجر می شود:
تابستان
منتظرم
میدان هفت تیر، سر قائم مقام
پاییز
منتظرم
میدان هفت تیر، سر قائم مقام
زمستان
منتظرم
میدان هفت تیر، سر قائم مقام
بهار
منتظرم
میدان هفت تیر، سر قائم مقام
تیمارستان
منتظرم
میدان هفت تیر، سر قائم مقام.
این تصویر ذهنی گاه به جهت همان بافت هایکووار خود به تصویری عینی و ملموس منجر می شود، اگرچه ساخت شعرها بر پایه دو محور همیشه جاری انسان در گذر تاریخ است؛ یعنی اندوه و حسرت:
بال هایش را گشود
آواز اندوه
میان سینه ام پیچید
گویی دلتنگی تمامی شب ها را
آمیخته بود
به تیرگی پرهایش.
اندوه و حسرت جاری در شعرهای «باغچه دلتنگی» به رغم رگه های ریز انتظار، عمدتا بوی مرگ دارند و به یاس و نومیدی بدل می شوند که رنگی از رمانتیک وارگی دارند. این رمانتیک وارگی رنگی از روحیه شخصی شاعر دارد و اگرچه در تقلاست تا جنبه ای فردی بیابد اما همچنان در لایه های بیان احساس باقی می مانند و بازتاب رنگ تلخی زندگی می شوند:
سپیده دم
بوی مرگ می دهد
گویی جای انگشتان شب
بر گلوی آسمان صبح
اشارتی است
که آفتاب آن را
در پایان روز
با رگه های خون
نعره می زند.
این نوع نگاه آنی و گذرا به شعر به خصلت کوتاهی جهان در عصر مدرنیته بازمی گردد. جهانی که در آن همه چیز با سرعتی شتاب آلود در گذر است و فرصت اندیشیدن طولانی و دراز را از انسان امروز گرفته است. انسان گرفتار در چنبره زمان که هر آن در پی گریزگاهی بی فرجام است و راهی جز پناه بردن به پستوی سرد و تاریک درون نیست. خلاصه آنکه با اینکه نام مجموعه اندکی با نگرش رمانتیکی انتخاب شده است اما بی تردید در طول مجموعه می توان به عینه دید که اساس و مبنای نگرش به فرآیند شعرها صرفا بر پایه رمانتیک وارگی نبوده است. ضمن اینکه شاعر در پی بیان احساسات و تفکرات قلبی و درونی خودش است تا پیچیده کردن فضای شعرها در رسیدن یا رساندن مخاطب به یک جهان ناشناخته دیریاب. «باغچه دلتنگی» نگاه شخصی شاعر به پیرامون و زیست محیط فردی است که در تلاش برای کسب چشم اندازهای وسیع تر جهان شاعرانه است.