آرشیو پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹، شماره ۲۲۵۰۸
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

ای مصطفی شمایل

بر هم زنید یاران این بزم بی صفا را

مجلس صفا ندارد بی یار مجلس آرا

بی شاهدی و شمعی هرگز مباد جمعی

بی لاله شور نبود مرغان خوشنوا را

بی نغمه دف و چنگ مطرب برقص ناید

وجد سماع باید کز سر برد هوا را

جام مدام گلگون خواهد حریف موزون

بی می مدان تو میمون جام جهان نما را

بی سرو قد دلجوی هرگز مجو لب جوی

بی سبزه خطش نیست آب روان گوارا

بی چین طره یار تا تارکم ز یک تار

بی موی او بموئی هرگز مخر ختارا

بی جامی و مدامی هرگز نپخته خامی

تا کی به تلخ کامی سر می بری نگارا

از دولت سکندر بگذر، برو طلب کن

با پای همت خضر سرچشمه بقا را

بر دوست تکیه باید بر خویشتن نشاید

موسی صفت بیفکن از دست خود عصا را

ای هدهد صباگوی طاووس کبریا را

بازآ که کرده تاریک زاغ و زغن فضا را

ای مصطفی شمائل وی مرتضی فضائل

وی احسن الدلایل یاسین و طا و ها را

ای کعبه حقیقت وی قبله طریقت

رکن یمان ایمان عین الصفا صفا را

ای رحمت الهی دریاب «مفتقر» را

شاها به یک نگاهی بنواز این گدا را

کمپانی

در خلوت دل

چه زیباست روی تو در خواب دیدن

فروغ نگاه تو در آب دیدن

چه زیباست رخسار خورشیدی تو

پس از پرده داری مهتاب دیدن

چه زیباست در چشمه نور چشمت

شکوفایی روشن ناب دیدن

چه زیباست دور از شکوه حضورت

نگاه تو در چشم احباب دیدن

چه زیباست تصویر روحانی تو

به یکباره در پیکر قاب دیدن

چه زیباست در خلوت دل نشستن

جمال تو دور از تب و تاب دیدن

چه زیباست در جست وجویی عطشناک

لب عاشقان تو سیراب دیدن

چه زیباست در چشم دریایی تو

نگاه خروشان گرداب دیدن

چه زیباست در اقتدای نمازم

تو را در تجلای محراب دیدن

چه زیباست گر پا گذاری به چشمم

نشستن کناری و سیلاب دیدن

عباس براتی پور

از دامنه قله ها...

ای صاحب دقیقه های انتظار، نمی دانم این چندمین جمعه است که از آغاز آشنایی ما می گذرد؛ تا یادم می آید، چشم انتظار تو بوده ام.

مولای من! تو در قله ای و من در دامنه وقتی قله ها سلام خود را با جریان رود به دامنه می ریزند، چشم انتظار پیامی

مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم

طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی

پیش تر زانکه چو گردی ز میان برخیزم

رزیتا نعمتی

‬قنوت اشک

جز آسمان چشمتان جایی ندارم

خود را به دست مهربانت می سپارم

- شاید، ولی، اما، ندارد، عشق یعنی

باید به عرش زیر پایت سر گذارم

تا که سر ما بین سرها در بیارد

باید دلم را در مسیر تو بکارم

من با قنوت اشک هایت زنده هستم

وقتی که دائم دردی از جنس تو دارم

- بخت بلند چشم هایم هست اینکه

هر روز بر تنهایی چشمت ببارم

ای دل خوشی روزهای هفته آقا

تا جمعه، من زخمی ترین ساعت شمارم

در انزوای تلخ شنبه می نویسم

...این جمعه هم جمعه نشد، در انتظارم

حسن کردی

ناحیه غزل

دلم قرار ندارد که کم کنم گله ها را

پر از صفای تو دیدم تمام هروله ها را

هزار سال حضوری، به قدر هجری نوری

- نشد رصد بکنم این حدود فاصله ها را -

ورق ورق شده تقویم و جمعه جمعه گذشته

خورانده اند به تقویم عمر، باطله ها را

چرا تحمل دوری شده ست این همه آسان؟

و کیست تا ببرد سر تمام حوصله ها را؟

هماره بگذرد از کربلا مسیر دقایق

گرفته دام بلایت تمامی تله ها را!

فدای شال سیاهت! فدای ناحیه هایت!

چگونه روضه بخوانم دوباره حرمله ها را؟

دوباره روضه میدان، دوباره داغ اسیران

کدام جمعه به پایان بری غائله ها را

مرید تاب و تبت شد، شهید خال لبت شد

شنیده هر که به گوشش، رحیل قافله ها را

«مسیر عشق ندارد قرار، جز به» رسیدن

... بگو که ساده نگویند بر بلا، بله ها را

رحیمه مهربان آق کاری