آرشیو پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹، شماره ۷۳۸۹
ایران قرن
۱۶

خودکشی علی اکبر داور بنیانگذار دادگستری مدرن

لیلا ابراهیمیان

 «عزیزم افسوس که در زندگانی با من خوش و راحت نبودی. پرویز و همایون را ببوس و مرا ببخش. دستت را می بوسم. اکبر.» تاریخ نامه بیستم بهمن ماه 1315 است؛ قبل از اینکه بخواهد مخلوط تریاک با الکل را سر بکشد، دو نامه می نویسد؛ یکی به شاه و دیگری به همسرش؛ برخی می گویند نامه ای هم به مادر نوشت. در نامه به شاه از او می خواهد به همسر و فرزندانش کمک کند تا در تنگنای مالی نباشند. شاه همچنین کرد؛ آنها پی تحصیل رفتند ولی هر دو پسر از سیاست رویگردان شدند. خود موقع مرگ پانزده تومان در جیب پالتوش بود و یادداشتی از سروده کلیم ‎کاشانی در کنار تختش:

«افسانه حیات دو روزی نبود بیش/ آن هم کلیم با تو بگویم چه سان گذشت

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن/روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت»

دلیل مرگ خودخواسته ولی رازآلود علی اکبر داور را اختلاف نظر با رضاشاه می دانند که خود در به قدرت رسیدنش تلاش بسیاری کرده بود؛ برخی روزنامه ها علت مرگش را سکته قلبی خواندند و برخی دیگر از خودکشی نوشتند و عده ای مرگش را در ارتباط با قرارداد نفت با امریکایی دانستند که شوروی مخالفش بود. او مسیر سیاست را از همراهی با سیدضیاالدین تا همراهی با سردارسپه پیموده بود؛ وزیر و بنیانگذار دادگستری مدرن در ایران، وزیر مالیه در کابینه محمدعلی فروغی (1315-1312)، وزیر معارف (فرهنگ) و وزیر عدلیه (دادگستری) خودکشی کرده بود؛ در کارنامه کاری او چنین آمده: ایجاد نظام قضایی در کشور، تاسیس «اداره ثبت احوال»، تدوین «قانون ثبت اسناد»، «قانون ثبت املاک»، «قانون ازدواج و طلاق» و تاسیس بیمه ایران از مهم ترین دستاوردهای اوست. وی در عین اینکه بنیانگذار عدلیه شبیه به دادگستری های اروپایی بود، در تربیت نسلی تکنوکرات، کوشا و مطیع هم پر کار بود؛ چندین نفر از همین شاگردان در دوره بعدی به قدرت رسیدند. حالا او مرده بود و بعد از مرگش ضلع سوم مثلث قدرت فروریخت؛ عبدالحسین تیمورتاش کشته شده بود، نصرت الدوله سقوط کرده و داور خود پیش دستی کرد تا به سرنوشت آنها گرفتار نشود. از روزهای اول رضاشاه فقط داور مانده بود و ترس از میرغضب. او در کوهی از مشکلات گرفتار بود؛ در این شرایط باید مواظب اداره شهربانی هم می بود؛ در شهر شب نامه ای توزیع شده بود در انتقاد از وضعیت کشور و در آن تنها امید نجات را داور می دانستند. فردای آن روز خبر رسید که نخست وزیر (جم)، داور و امیرخسروی، رئیس بانک ملی احضار شده اند؛ رضاشاه فحش های رکیک می داد؛ جم سر فرود آورده بود و امیرخسروی در توضیح معاملات پنبه ایران و شوروی از کلمه «سورمناژ» استفاده کرد؛ داور هم به جای کلمه «مشکلات» گفت: «دیفیکولته»؛ ناگهان نعره دیکتاتور به هوا رفت و در پایان با «برید گمشید مادر...ها» بدرقه راهشان بود. نقل شده است در وزارتخانه  داور پشت هم سیگار می کشید و قدم می زد؛ کسی را به حضور نپذیرفت. تمام احکام انتصاب ها، ترفیع ها، پاداش و اضافه حقوق کارمندان را امضا کرد. ساعت پنج بعد از ظهر به جلسه ای در وزارت خارجه رفت؛ در آن جلسه درباره کمپانی نفتی امریکا و پیشنهاد شرکت نفت فرانسه برای استخراج در قم مذاکره کردند. تا ساعت یازده شب جلسه اش طول کشید؛ موقع خداحافظی جم از او دلجویی کرد؛ به خانه که رسید همسر و فرزندانش خواب بودند. می خواست پرونده پنجاه ساله زندگی اش را ببندد. فردا صبح مقامات کشوری، وزیران و سفرا اشک ریزان به منزلش رفتند؛ اما تشییع جنازه رسمی برگزار نشد و کسی جرات نکرد علت غضب شاه بر این مرده را بپرسد.