آرشیو شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، شماره ۵۷۰۲
صفحه آخر
۲۰
خودنویس

که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند...

حامد عسکری (شاعر و نویسنده)

 یک عکس هوایی است. از آنها که یا با هلی کوپتر یا با کوادکوپتر گرفته شده است. یک قایق کوچک اندازه یک پوست پسته انگار توی یک تشت بزرگ آب. زیرش یک هاله پررنگ تر است که در نگاه اول می فهمی یک وال بالغ و عظیم الجثه است. یعنی بخواهیم مقیاس همان پوست پسته و تشت را در نظر بگیریم. می شود گفت که دقیقا زیر پوست پسته یک خربزه درشت قرار گرفته باشد. به عکس زل می زنم و می گویم سبحان الله... شاید مرد قایقران هیچ گاه متوجه حضور نهنگ نشده باشد و مثلا از جزیره «آ» می رفته به جزیره «ب» و توی مقصد هم که پز داده که خودم آمدم و فلان و بهمان. همیشه همینیم... فکر می کنیم خودمان تخم دوزرده گذاشته ایم و یادمان می رود یکی هست که همیشه حواسش به ما هست... پارسال دقیقا همین روزها خبر دادند که حاضر شو برویم حج. فاصله خبر دادن تا پروازمان حدود یک هفته بود و نمی دانستم این یک هفته را صرف دادن بدهی هایم بکنم یا حلالیت گرفتن یا به روز کردن وصیتنامه... تا بنشینم توی پرواز تمام روزهایم از هفت صبح تا بعد از غروب همه اش بدو بدو بود و عرق ریختن... لحظه ای که نشستم توی پرواز. دوربین گوشی ام را واکردم و توی چشم های خودم زل زدم و گفتم ای ول پسر! خوب از پسش براومدی و نمی دانستم... نمی دانستم سال دیگر این موقع حج، بزرگ ترین اجتماع مسلمانان جهان تعطیل خواهد شد و من آن قدر مشمول لطف خدا قرار گرفته ام که اواخر صف راهم داد... پارسال با همه دوست هایم قرار می گذاشتم. می دیدمشان. بغلشان می کردم و محکم می بوسیدمشان و الان آرزو دارم به همان روزهای سخت بدو بدو برگردم. به همان روزهایی که فکر می کردم خیلی سختند و کلافه ام می کردند. دوست داستان نویسی داشتم می گفت در استخدام کلمه هایت خیلی دقت کن. مثلا  ترین را آخر یک صفت یک ویژگی یک خاصیت نگذار و توی متنت نگنجان و وقتی پرسیدم چرا؟ جواب داد توی این دنیایی که ما زندگی می کنیم... هیچ ترین مطلقی نداریم و هر روز می توان منتظر یک ابراتفاق بود که ترین قبلی را خرد و خاکشیر کند.