آرشیو شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۹، شماره ۴۶۸۹
صفحه آخر
۱۶
زندگی یک وگان

تائب و نادم

مهدی نیکویی

خودش را گناهکار می دانست. با اینکه چند سالی از وگان شدنش می گذشت، هنوز پیامدهای زندگی گذشته اش باقی بود. می دانست که برای توبه واقعی باید از دیگران حلالیت بخواهد؛ اما نمی شد. حیوانات بسیاری به دلیل سبک زندگی گذشته اش استثمار و شکنجه شده بودند که دیگر زنده نبودند. انسان های بسیاری هم به طور غیرمستقیم تاوان کارهای او را داده بودند که دیگر با آنها هم نمی توانست ملاقات کند. حتی محیط زیست هم به این سادگی ها احیا نمی شد. می دانست متان ناشی از مصرف محصولات گوشتی و چرمی 8 سال در جو زمین باقی می ماند. پس همچنان تا چند سال آینده، متانی که او مسببش بود، زمین را گرم تر می کرد و با افزایش بلایای طبیعی، قربانیان بیشتری می گرفت. شاید تا حدی می توانست خودش را قانع کند که از حقایق پشت پرده صنایع استثمارگر حیوانات خبر نداشته است اما نمی توانست. شاید باید تا پایان عمر با عذاب وجدان سپری می کرد. اما عذاب وجدان هم نفعی نداشت. سایر وگان ها او را با آغوش باز پذیرفته بودند. همه شان گناهکارانی توبه کار بودند. باورش نمی شد. بسیار خوشحال بود. بالاخره کسانی پیدا شده بودند که گذشته تاریک او را نادیده بگیرند. با این حال خودش را لایق عشق و محبت شان نمی دانست. هنوز درگیر گذشته اش بود و البته کاری از دستش برنمی آمد. از شرایط کنونی جهان هم رضایت نداشت و آن هم خارج از دسترسی اش بود. حتی به آینده هم امید زیادی نداشت. با این حال نمی توانست بنشیند. به عنوان گناهکاری که هیچ گاه فرصت جبران به او داده نخواهد شد فقط می توانست برای قربانیان امروزی مبارزه کند. هنوز هم حیوانات و انسان ها قربانی سودجویی می شوند. هنوز می توانست با نشان دادن پشت پرده ها از دیر شدن توبه برای چند نفر دیگر جلوگیری کند. دلش نمی خواست عزیزترین هایش در آینده دچار عذاب وجدان شوند و از تغییر نکردن به موقع خود حسرت بخورند.