آرشیو پنجشنبه ۱۶ امرداد ۱۳۹۹، شماره ۵۷۲۵
رسانه: شبکه
۷
یادداشت

چون یوسف در شکم ماهی...

حامد عسکری (شاعر و نویسنده)

تا همین شش ماه پیش اگر می گفتی کرونا همه فکرشان می رفت سمت یک مدل شیک و گوگولی و جاندار تویوتا که جوان های دهه 80 میلادی عاشقش بودند و در اکثر آپاراتی ها و تعویض روغنی ها یک پوستر گنده اش بود و دلبری می کرد.شش ماه پیش اسمش آمد روی یک بیماری. اول در حد یک ستون پنجاه شصت کلمه ای بود در صفحه سلامت که کسی اصلا به آن توجهی نمی کرد.وارد ایران که شد ترسیدیم. دست هایمان را شستیم و مراقب بودیم نگیریم.من اما گرفتم.یعنی یک روز صبح بیدار شدم و دیدم بویایی ندارم. به طور مطلق بوی هیچ چیزی راحس نمی کردم. به دوست پزشکی زنگ زدم گفت کروناست.بعد دوستم، دوستش را فرستاد که از من تست بیخ حلقی بگیرد و 40 ساعت بعد توی واتس اپ فقط یک کلمه نوشت مثبتی... کلمه را خواندم و اولین اتفاقی که افتاد آب گلویم پایین نرفت.به همه کارهای گذشته ام، همه وقت هایی که سوزاندم و هدر دادم و همه دل هایی که ممکن بود رنجانده باشم فکر کردم.بعد به این که مرگ خیلی نزدیک تر از اینهایی است که فکر می کنی.به همه کارها و برنامه هایی که برای آینده ات چیده ای فکر می کنی و بعد می گویی همین ؟ یکی دوشب  طول کشید تا خودم را پیدا کنم و از پس اش بربیایم.لگد کرونا البته به من لگد محکمی نبود.کاری به ریه ام نداشت و بدن درد و کوفتگی و بی حوصلگی چند روزی تنم را تصرف کرده بود.تنهایی و قرنطینه را هم به این اضافه کنید و بی حوصلگی هایی که گاهی کلافه ات می کرد و جمله ای که اگر زنده بمانم و بعدش کلی برنامه که برای خودت می چینی... کرونا یک ابراتفاق است که چون هنوز در شکم آنیم خیلی نمی شود در موردش حرف بزنیم.شاید وقتی دیگر...