آرشیو سه‌شنبه ۲۵‌شهریور ۱۳۹۹، شماره ۵۷۵۶
صفحه آخر
۲۰
خودنویس

در فواید دانستن

حامد عسکری (شاعر و نویسنده)

جایی حوالی 10 تا 15 سالگی توی مغازه عمویم کار می کردم. توی خیابان مهداب بم یک مغازه تودوزی صندلی و در ماشین داشت و انصافا هم کارش تمیز بود. صندلی های زهوار در رفته ماشین ها را وا می کرد. از پارچه و ابر و اسفنج لختشان می کرد. اگر زنگ خورده بودند ضدزنگشان می زد. بعد اسفنج های متراکم را می گذاشت روی صندلی و اندازه می زد و بعد مخمل های ژاپنی و چینی و هندی را می کشید روی صندلی ها و یکی دو روزه انگار روی مبل نشسته ای.

بغل مغازه عمو حسین یک آقا رضایی بود که مکانیک بود. عصری که می نشستند به چایی و خستگی در کردن مرور خاطره ای هم می کردند و توی آن سن و سال من تا همه ذهن و روانم اسکن می کردم که اینها چه کار می کنند و چه جوری با مشتری برخورد می کنند.

آن روز فرا رسید. آن روز مثل همه روزها گرم بود. تازه مغازه را آب و جارو کرده بود و عمو حسین هنوز نیامده بود. پراید یک ماشین لوکس محسوب می شد که ازش 10 تا هم توی بم نبود. یکی اش آمد و وارد محوطه مغازه آقا رضا شد. زنی از ماشین پیاده شد و با تبختر حاصل از پراید سواری گفت: در عقبش از تو باز نمیشه فقط از بیرون باز میشه... آقا رضا گفت یک ساعت کار دارد برو، بیا. زن اولش غر زد، ولی گویا ناراحت هم نبود از این که ماشینی فقط درست کردن درش یک ساعت کار دارد.

زن رفت. آقا رضا در ماشین را باز کرد. زبانه قفل کودک داخل در را بالا داد. یک دستمال چرب و چیل هم مالید به در و کمی در را لک کرد و به بقیه کارهایش رسید. زن ساعتی بعد برگشت و گفت: درست شد و جواب بله شنید. پرسید چقدر شد و آقا رضا گفت: 500تومان. زن هم یک 500تومانی به آقارضا داد و رفت. جلو رفتم و گفتم چرا همان لحظه درستش نکردی تحویلش بدهی، یک دقیقه هم نشد؟ ریش خاراند که اگر بود و یک دکمه بالا دادن را فقط می دید صدتومن هم راضی نبود بدهد پسرجان. من پول یک دکمه بالا دادن را نگرفتم، پول این را گرفتم که می دانستم عیب کار کجاست...