آرشیو سه‌شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹، شماره ۵۷۶۲
صفحه آخر
۲۰
مقطع حساس کنونی

اینفلوئنسر به مدیر کافه چی گفت و چی شنید

امید مهدی نژاد (طنزنویس)

 در یکی از کشورهای خارج، یک اینفلوئنسر مشهور به کافه ای در مرکز شهر رفت و یک موکا و یک کیک شکلاتی سفارش داد. پس از آن که موکا و کیک شکلاتی خود را خورد، با تنی چند از حاضران در کافه عکس گرفت و یک لایو و سه استوری گذاشت و بعد به نزد متصدی کافه رفت تا حساب و کتاب کند. وقتی صورتحساب را از متصدی کافه گرفت و به قیمت ها نگاه کرد و متوجه شد که قیمت ها بسیار بالا و در حد نجومی می باشد، به متصدی صندوق گفت: چه خبر است؟ متصدی صندوق گفت: خبر خاصی نیست. قیمت ها همین است.

اینفلوئنسر گفت: می خواهم با مدیر کافه صحبت کنم. متصدی صندوق، مدیر کافه را صدا کرد و مدیر کافه به نزد اینفلوئنسر و متصدی صندوق آمد و گفت: چه خبر است؟

 اینفلوئنسر گفت: خبر خاصی نیست. فقط احساس می کنم قیمت های کافه شما بالاست.

 مدیر کافه گفت: قیمت ها همین است. اینفلوئنسر گفت: شما مرا نمی شناسید؟ مدیر کافه گفت: خیر.

اینفلوئنسر گفت: همکار هستم. مدیر کافه گفت: عه، زودتر می گفتید. سپس به متصدی صندوق گفت صورتحساب وی را با 40درصد تخفیف محاسبه کند و اینفلوئنسر مبلغ صورتحساب تخفیف خورده را پرداخت کرد.

در این هنگام مدیر کافه رو به اینفلوئنسر کرد و گفت: کدام کافه؟ اینفلوئنسر گفت: کافه ندارم. مدیر کافه گفت: گفتید همکار هستیم. اینفلوئنسر گفت: بله، اما کافه ندارم.  مدیر کافه گفت: پس چطور؟ اینفلوئنسر گفت: من هم مثل شما دزد هستم. به این ترتیب که به واسطه علاقه ملت به قر و فر و شوآف و باکلاس بازی، آنها را می چاپم. مدیر کافه نخست ناراحت شد، اما بلافاصله خوشحال شد و یک قرارداد همکاری با اینفلوئنسر امضا کرد.