آرشیو چهارشنبه ۲ مهر ۱۳۹۹، شماره ۳۸۲۴
ادبیات
۷

سه کتاب از ارنست همینگوی

نبرد با خود

شرق: «نویسنده همیشه باید در جست وجوی چیزی باشد که هرگز کسی انجام نداده است یا دیگران کوشیده اند انجام دهند، ولی نتوانسته اند. آن وقت، گاهی، اگر بخت واقعا یار نویسنده باشد، از عهده کار برمی آید». ارنست همینگوی همین طور که در نطق مراسم اهدای جایزه نوبل گفته است خود به دنبال آن چیزی بود که دیگران از پس آن برنیامده بودند. و در این راه او به جای استفاده از رسم مرسوم ادبی زمانه اش، کلمات دیگری را به داستان آورد که به قول خودش «قدیمی تر و ساده تر و بهتر» بودند. اخیرا سه کتاب از همینگوی در نشر هرمس بازنشر شده است: «داشتن و نداشتن»، «خورشید همچنان می دمد» و «آن سوی رودخانه زیر درختان». وقایع داستان «داشتن و نداشتن»، در میانه دهه 1930 در هاوانا و کی وست، از جزایر جنوبی آمریکا اتفاق می افتد و روایت بی عدالتی های گسترده اجتماعی و شکاف های عمیق طبقاتی جامعه آمریکاست. «داشتن و نداشتن» به تعبیر مترجم کتاب، احمد کسایی پور، همچنین داستان فروپاشی اخلاقی دنیای آن روزگار نیز هست. در شروع داستان سه جوان انقلابی کوبایی به سراغ «هری مورگان» (شخصیت اصلی داستان «داشتن و نداشتن») می آیند تا قایق او را برای خروج غیرقانونی از کوبا کرایه کنند، بی آنکه خبر داشته باشند پلیس در کمین آن هاست و تا چند لحظه دیگر بی رحمانه کشته می شوند. این سه جوان انقلابی تنها کسانی نیستند که برای کرایه سراغ هری آمده اند. آقای جانسن گردشگر ثروتمند، آقای سین قاچاقچی چینی بی رحم و حسابگر، ازجمله دیگرانی هستند که برای کرایه قایق سراغ هری مورگان می آیند و او را تا مرز مرگ و کشتن می برند اما هیچ کس درست نمی داند درون قایق چه می گذرد. «داشتن و نداشتن پر است از این ندانستن ها یا توهم دانستن ها.» همینگوی در این داستان، هیچ اطلاع روشن و سرراستی درباره شخصیت ها و اوضاع و احوال داستان به دست نمی دهد و خواننده خود باید از میان گفت وگوها و توصیف ها به ماجراهای داستان پی ببرد. «نویسنده طوری رفتار می کند که انگار خواننده همه چیز را می داند، اما خواننده درواقع هیچ نمی داند و به تدریج، با تانی و زحمت و صرف وقت بسیار، رفته رفته تازه می فهمد که اوضاع از چه قرار است. همینگوی از خوانندگانش انتظار داشت با دقت یک مشاهده گر تیزبین به همه جزئیات توجه کنند و برای فهم داستان وقت صرف کنند.» آن طور که کسایی پور در موخره مفصل خود بر کتاب نوشته است، همینگوی زمانی که «داشتن و نداشتن» را می نوشت در اوج قدرت ذهنی و فکری خود بود و دوتا از بهترین و برجسته ترین داستان های کوتاهش؛ «برف های کلیمانجارو» و «زندگی خوش کوتاه فرانسیس مکومبر» را در همین دوره نوشت، که این هر دو داستان صرف نظر از تفاوت مضمونی حال وهوای کمابیش مشابهی با داستان «داشتن و نداشتن» دارند.

داشتن و نداشتن، ارنست همینگوی، ترجمه احمد کسایی پور، نشر هرمس

نسلی که از جنگ جهانی اول به در آمد، نسل گمشده نام گرفت. گرترود استاین، نویسنده بزرگ آمریکایی این تعبیر را از صاحب تعمیرگاهی در فرانسه شنید و روزی در گفت وگو با همینگوی جوان، که خود در «جنگ بزرگ» زخمی شده بود و تازه به فرانسه آمده بود گفت: «شما این طوری هستید... همه تان این طوری هستید... همه شما جوان هایی که در جنگ خدمت کردید. شما یک نسل گمشده هستید.» همینگوی این سخن استاین را در رمان «خورشید همچنان می دمد» به تصویر درآورد. این رمان سرگذشت این نسل گمشده است و چنان که مترجم کتاب می نویسد از موضوعات اساسی که همینگوی در «خورشید همچنان می دمد» طرح می کند مسئله شکست و پیروزی است. همینگوی معتقد است که هر کس به خود، به معیارهای اخلاقی درون خود، اتکا داشته باشد حتی اگر در ظاهر شکست خورده باشد، پیروز واقعی میدان است. «تمدن پیش از شروع جنگ جهانی ظاهرا در اوج شکوه و اقتدار مادی خود بود، اما شکست خورد چون شرافت اخلاقی اش را به فجیع ترین شکل ممکن در جنگ بزرگ از دست داد.» از این روست که همینگوی باور دارد نبرد بزرگ واقعی نه بیرون بلکه در درون ما اتفاق می افتد. در ابتدای داستان، رابرت کن جوان و ثروتمند و موفق، که از زندگی خود چندان لذت نمی برد، تصمیم می گیرد به آمریکای جنوبی برود چون راه حل را نه در خود بلکه در بیرون جست وجو می کند. غافل از اینکه روند داستان به گونه ای پیش می رود که او با وجود پیروزی ظاهری در یک نبرد بازنده ماجراست: چراکه او نبرد اخلاقی را باخته است. اما رومر که با ضربات مشت رابرت کن سرانجام از پا درمی آید «به رغم زمین خوردن های متوالی و کبودی های صورتش شکست نخورده، چون تسلیم خشونت کن نمی شود و شرافت معنوی اش را حفظ می کند.» بر این اساس است که مترجم می نویسد همینگوی معتقد است آگاهی ما باید از درون زندگی سرچشمه بگیرد نه از بیرون. «باید به سرشت زندگی راه برد، نه ظواهر آن. و مشکل اساسی انسان این است که ارتباط بی واسطه خود را با زندگی از دست داده است.» تقریبا تمام شخصیت های داستان «خورشید همچنان می دمد» در جنگ بزرگ شرکت داشته اند: جیک در جنگ زخمی شده، برت پرستار و امدادگر جنگ بوده، مایک به خاطر خدماتش در جنگ مدال گرفته و بیل نیز در جنگ خبرنگار بوده است. به همین دلیل است که شخصیت های داستان همه دریافت عمیق و بی و اسطه ای از جنگ، مرگ و زندگی دارند. و در مقابل این ها رابرت کن قرار دارد که در جنگ حضور نداشته و از واقعیت زندگی آن دوران بی خبر است. کن شاید تنها شخصیت داستان باشد که به آگاهی درونی نمی رسد، آن آگاهی که به زعم همینگوی انسان آن را مفت به چنگ نمی آورد.

خورشید همچنان می دمد، ارنست همینگوی، ترجمه احمد کسایی پور، نشر هرمس

«دو ساعت مانده به روشن شدن هوا راه افتادند و اولش قایق های دیگر هم جلوشان می رفتند، نیتزی به شکستن یخ روی کانال نبود. توی هر قایق، در تاریکی، طوری که دیده نمی شد دید ولی می شد صدایش را شنید، قایقران با پاروی درازش در پاشنه قایق ایستاده بود...» رمان «آن سوی رودخانه زیر درختان» که آن را شخصی ترین اثر ارنست همینگوی خوانده اند، این طور آغاز می شود: در فضایی تاریک و پوشیده از یخ تازه ای که در سرمای ناگهانی و بدون باد شب قبل منجمد شده بود. همینگوی این داستان را ابتدا در قالب یک داستان کوتاه می نوشت که به قول خودش بعد به بیراهه افتاد و به کلاف سردرگمی از رمان ختم شد. گابریل گارسیا مارکز در یادداشتی درباره این کتاب آن را از مهم ترین رمان های همینگوی می خواند و معتقد است «با وجود این، حتی اگر این رمان را تصویر مضحکه ای از سرنوشت خود همینگوی هم بدانیم، به اعتقاد من پرکشش ترین و انسانی ترین نوشته اش همین ناکام ترین اثر اوست». از دلایل ناکامی این رمان منتقدان و نیز مارکز به نقایص ساختاری کتاب اشاره می کنند و مارکز می نویسد دشوار می توان درک کرد این همه نقایص ساختاری و خطاهای تکنیکی چطور به کار چنان استاد چیره دستی راه یافته است. همین طور گفت وگوهایی گاه تا این حد باسمه ای، و حتی می توان گفت سرهم بندی شده، در کار یکی از درخشان ترین صنعتگران تاریخ ادبیات.» زمانی که در سال 1950 «آن سوی رودخانه زیر درختان» منتشر شد، کتاب مورد انتقادات بسیاری قرار گرفت که همینگوی را سخت سرخورده کرد. مارکز معتقد است با این همه، پس از سال هایی که از آن کج فهمی ها و ظاهربینی ها می گذرد می توان این اثر همینگوی را که ازقضا شخصی ترین اثر او نیز هست، بهترین رمان او نیز دانست. «زیرا او آن را در آستانه خزانی ناشناخته نوشته بود، در حسرت سال های بازگشت ناپذیری که پشت سر نهاده بود، همراه با دلشوره اندوهناک سال های انگشت شماری که از زندگی اش باقی بود». ارنست همینگوی در هیچ یک از آثارش تا این حد بخشی از وجود خود را برجا نگذاشته و از تجربیات خود به طور بی واسطه ننوشته است. او همچنین به قول مارکز، در هیچ کدام از کتاب هایش، با چنین زیبایی و ظرافتی راهی برای بیان سودای بنیادین زندگی و آثارش نیافته است، و آن سودا به زعم مارکز چیزی نبود جز «بیهوده بودن پیروزی». آخر داستان «آن سوی رودخانه زیر درختان» نیز به نوعی با سرانجام زندگی همینگوی مرتبط است: «مرگ قهرمان قصه اش چنان که پیداست در کمال آرامش و به نحوی کاملا طبیعی، تجسم تغییر چهره داده خودکشی خودش بود...».

آن سوی رودخانه زیر درختان، ارنست همینگوی، ترجمه احمد کسایی پور، نشر هرمس