آرشیو پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۹، شماره ۴۷۵۱
صفحه آخر
۱۲
تاکسی نوشت

هجوم

سروش صحت

هر وقت دیرم شده و عجله دارم تاکسی نیست که نیست. کنار خیابان ایستاده بودم و خدا خدا می کردم که زودتر یک تاکسی برسد. از دور یک تاکسی نزدیک شد. فریاد زدم «مستقیم».تاکسی با سرعت به طرفم آمد، همان موقع یک تاکسی دیگر هم رسید و یک تاکسی دیگر و یک تاکسی دیگر و یکی دیگر و یکی دیگر... همین طور از این طرف و آن طرف تاکسی داشت به طرفم می آمد و همه هم با سرعت. در محاصره تاکسی هایی بودم که انگار از زمین می جوشیدند و از آسمان می باریدند و به طرفم هجوم آورده بودند. ترسیدم. احساس کردم تاکسی ها دوره ام کرده اند و دنبالم هستند، شروع کردم به دویدن. با تمام قدرتی که در بدنم بود، می دویدم و تاکسی ها با تمام سرعتی که می توانستند، گاز می دادند و می آمدند. کارم تمام بود. در مقابل این همه تاکسی نمی توانستم از مهلکه در بروم. ایستادم و به نزدیک شدن تاکسی ها نگاه کردم. تاکسی ها آمدند، از بغلم رد شدند و رفتند. به دور شدن تاکسی ها نگاه کردم و بعد قدم زدم و رفتم.