آرشیو شنبه ۵ مهر ۱۳۹۹، شماره ۳۸۲۶
اندیشه
۶
گفته ها

اهمیت ابن سینا در تاریخ فلسفه اسلامی

چندی پیش مرکز فرهنگی شهر کتاب به مناسبت روز پزشک و بزرگداشت ابن سینا همایش «اندیشیدن با ابن سینا» را برگزار کرد که استادان و صاحب نظران مختلفی با گفتار و نوشته های خود در این همایش مجازی شرکت کردند. آنچه در ادامه می خوانید بخشی از سخنرانی حسین معصومی همدانی در این همایش است. ابن سینا (370-428 ه. ق) در دوره مهمی از تاریخ ایران و اسلام زندگی می کرده است. در اهمیت این دوران ازلحاظ علمی و فلسفی همین بس که هر سه چهره بزرگ عالم اسلام، ابوریحان بیرونی، ابن سینا، ابن هیثم، در این دوره زندگی می کرده اند. ابن سینا زندگی بسیار کوتاهی داشت. ما ابن سینا را بیشتر فردی خودآموخته می شناسیم و اطلاعاتمان درباره اساتید او بسیار کم است؛ پس، نمی توانیم جایگاه او را با توجه به استادانش داوری کنیم. خود او در ایجاد این تصویر خیلی موثر بوده است، چون در رساله ها و آثار خود کمتر از اساتیدش نام برده است.

آثار فلسفی ابن سینا بسیار وسیع است. فقط «شفا»ی چاپ قاهره او ده جلد است. سبک نویسندگی ابن سینا متفاوت است. آثاری مانند «الاشارات و التنبیهات» بسیار اندیشیده شده اند، آثاری مانند «نجات» بسیار ساده و نسبتا خلاصه اند و برای استفاده گروه وسیع تری از مردم نوشته شده اند و شماری از آثار عظیم او فقط به نیت استفاده فیلسوفان نوشته شده اند؛ مانند «شفا». رساله های بسیار زیادی نیز به ابن سینا نسبت داده شده است که در صحت انتساب برخی از آنها تردید وجود دارد. تعیین صحت انتساب این آثار کار بسیار دشوار و درعین حال، مقدماتی برای تعیین جایگاه ابن سینا است. همه آموزش فلسفی و پزشکی ابن سینا در نواحی شرقی ایران تاریخی بوده است، بنابراین با اتفاقات سایر مناطق تماس غیرمستقیم داشته است. در نهایت، درباره جایگاه او می توان گفت که او به جریان ارسطویی تعلق دارد و در مسائل، سبک کار، پاسخ به مسائل فلسفی، بیش از هر کسی در میان فیلسوفان مسلمان، خودش را دنباله روی فارابی می داند. البته، در اینجا مفهوم ارسطویی بودن خیلی روشن نیست. چراکه آموزش ارسطو از دوران متاخر یونانی با آموزش های نوافلاطونی توام شده بود. گرچه ابن سینا وارث جریان نوافلاطونی تفسیر ارسطو است، برعکس غالب فیلسوفان بزرگ پیش از خودش مفسر ارسطو نیست و تقریبا همه آثار او تاملاتی حول آثار ارسطو و مفسران او و حتی نقد آنها است. البته، دنبال کردن این وجه ابن سینا بسیار سخت است. چراکه خیلی اوقات او سخنی را نقد می کند، اما از آن فرد نام نمی برد. افزون بر آنکه ابن سینا خودش را شارح ارسطو نمی داند، مخالف کسانی است که کار فلسفه را فقط شرح ارسطو می دانستند. یکی از موضوع های اصلی فلسفه ابن سینا این است که می کوشید در سیستم فلسفی خودش جایی برای نبوت باز کند. او باور داشت که دیگران این کار را با جدیت دنبال نکرده اند و با کارهایشان موافق نبود. یکی از نکات مهم درباره سرگذشت ابن سینا این است که ما بعضی از شاگردان او مانند بهمنیار و ابوعبدالله معصومی را می شناسیم. این شاگردان به تدریج فلسفه ابن سینا را رواج دادند. ما فارابی را شخصیت بزرگی می دانیم. اما نمی دانیم اگر بعد از او ابن سینایی نبود، از فارابی در مقام فیلسوف چه باقی می ماند. درواقع، این ابن سینا بود که آثار موجز فارابی را به شکل سیستماتیک درآورد تا قابلیت تدریس داشته باشد و از اینجا، کم کم مفهوم فلاسفه اسلامی پیدا می شود، نه فلسفه اسلامی. پیش ازاین، فلاسفه مسلمان وجود داشتند، اما فلسفه شان رنگ خاص اسلامی نداشت. چراکه اینها یک گروه اجتماعی بودند که به عمده مذاهب آن زمان تعلق داشتند و فلسفه شان به طور سیستماتیک به مسائل خاص نمی پرداخت. کمی بعد از مرگ ابن سینا، شاگردان او فعالیت فلسفی وسیعی را (عمدتا در شرق و مرکز ایران) شروع کردند. از این میان کسانی مانند بهمنیار و بعد از او لوکری آثار ابن سینا را با زبانی سهل الوصول تر نوشتند. چنان که در منطقه شرق ایران در منطقه بیهق بنا به شهادت کتاب های تاریخ فلسفه، به خصوص «تاریخ حکمای اسلام» ابوالحسن بیهقی از عده زیادی اسم برده می شود که متخصص فلسفه ابن سینا بوده اند. بدین ترتیب، ابن سینا شاید اولین کسی باشد که مکتبی فلسفی تاسیس می کند که در آن رابطه شاگرد- استادی پیدا می شود و می توانیم در جریان های فلسفی رابطه استاد- شاگردی را تا خود ابن سینا یا شاگردان او دنبال کنیم. بیهقی صراحتا بیان می کند که لوکری در انتشار فلسفه ابن سینا در خراسان بسیار موثر بود. جریان آکادمیک به معنای تاملاتی با قابلیت آموزش و ایجاد مکتب، از ابن سینا آغاز شده است. این مکتب بعدها با ترجمه «شفا» در سرنوشت قرون وسطی خیلی موثر واقع شد. این تحریر سیستماتیک در احیای فلسفه قرون وسطی و مسیحی و طرح پرسش های جدید در فلسفه آن زمان خیلی موثر بود. می توان گفت که ابن سینا و ابن رشد از طریق ترجمه آثارشان به لاتینی یا عبری در تحول فلسفی اروپا بسیار موثر بودند. اهمیت این امر بدان لحاظ است که امروز آن جریانی که از قدیم در تاریخ فلسفه گمان می کرد، یک فلسفه قدیم داریم و دکارت به کلی فلسفه جدیدی می آورد، خیلی موردتردید قرار گرفته است و بسیاری از مورخان فلسفی به نوعی پیوستگی میان فلسفه جدید و فلسفه قرون وسطی قائل اند و باور دارند، آنچه به عنوان فلسفه مسیحی معروف است، در واقع یک عنصر بسیار قوی ابن سینایی و ابن رشدی دارد، چه از لحاظ تاثیر این دو، چه پاسخ گویی و نقد این دو.