آرشیو یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۹، شماره ۵۷۶۶
صفحه آخر
۲۰
خودنویس

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

حامد عسکری (شاعر و نویسنده)

 عرق از همه سروصورتم جاری بود. قلبم روی صد به بالا می زد. صدای موزیک بالا و پایین می رفت و سعی می کردم تکان های نامنظمی را که در بدنم منتشر می کردم با ریتم موسیقی منتشر در حیاط نظم و فرم بدهم که یکی از بیرون ببیند حس کند کاری که می کنم، واقعا اسمش رقص است. دو سه تا آهنگ مثلا رقصیدم. دیگر رمق نداشتم.نشستم روی نیمکت و رقص بقیه را نگاه کردن. مسوول آسایشگاه آمد کنارم تشکر کرد که می آیید دل اینها را شاد می کنید. گفتم ما مدیون اینهاییم. بعد گفت: یکی هست مدتی می شود که خیلی تو لک است. به هیچ صراطی مستقیم نمی شود. بدعنق شده اگر بتوانی برقصانی و بخندانی اش شاهکار کردی - گفتم کدام شان است ونشانم داد - چهل وچندساله بالباس فرمی آبی آسمانی و کلاهی کاموایی و یک جفت دمپایی نارنجی رنگ. رفتم کنارش و سلام کردم،  جواب داد. گفتم: چرا نمیای برقصیم. گفت: جونش نیست. گفتم اگر یک آهنگ با من برقصی جایزه هرچی بخوای برات می خرم. براق شد و  محکم گفت: دوتا پاکت سیگار قبوله؟ گفتم نوکرت هم هستم بلند شدم. دستش را گرفتم و دست افشان وارد حلقه رقص شدیم. همه جیغ کشیدند و دورش حلقه. انصافا هم خوب می رقصید. گروه موزیک رفت. حلقه رقص پراکنده شد. با آقا مهدی رقاص قصه مان نشستیم به آبمیوه خوردن. از مرتضی دوتا پاکت سیگار گرفتم گذاشتم پر شالش. بعد انگار که بخواهد یک چیزی را مزه مزه کند و بگوید من من کرد و گفت: گذرت به نظام آباد میفته؟ گفتم شما دستور بدی می ریم ؟ گفت زحمت دارم. گفتم بگو، گفت میری نظام آباد کوچه طلوع یه در سبز رنگه،  در بزن بگو با طاهره کاردارم بعد که اومد دم در سلام برسون بگو مهدی گفت عملیات طول کشیده  ما پشت خاکریز زمین گیر شدیم. یه ذره صبر کنی میایم عروسی می شیم،  ازدواج می کنیم. بغض بیخ حلقم را چسبیده بود  اشک توی چشم هایم حلقه زد. از پاکت سیگار دو نخ سیگار درآورد و روشن کرد و گفت: بکش روی گریه می چسبه.