سه شنبه های شعر
گروه فرهنگی: ماه مهر ماه شعر و روایت های شاعرانه است، روزها و تولدهای مهر را باید کلمه باران کرد. خجسته خبرهایی همچون روز کودک، روز تهران، روز شمس، روز مولوی، تولد حسین منزوی، تولد منوچهر آتشی، تولد شفیعی کدکنی و روز حافظ که به زیبایی های پاییز پیوسته اند و رگارگ این فصل را شادمان از خون شعر کرده اند. سزاوارتر آن دیدیم که با نکوداشت آن نام ها و آن روزها که هماره و همواره اند، مخاطبان خود را به شعرها و از شعرنوشته هایی دعوت کنیم که یادگار این روزهای دشوارند.
چیست انتظار؟
که به خطوط چهره ات صلابت می بخشد.
خطوطی که اگر بخوانی اش
تاریخ اختراع خط را جا به جا می کند.
حالا که مجال نفسی عمیق هست
جای کشیدن آه از سینه
که غم را در نزدیکی ات می پراکند
می خواهم کلمه ای بگویم.
کلمه ای که شاید اولین خط را روی چهره تو انداخته باشد.
کلمه ای که گنج است،
و بر کاغذ نمی گنجد
تنها در چشم های تو می گنجد.
چشم های تو که عمیق است و بی پایان
و رازها را در خود نگه می دارد.
امید...
امید آمدن
امید شدن
امید بودن
ماندن
بازگشتن...
امید، اولین کلمه است
که به چهره ات صلابت می بخشد.
و این مجال کوتاه تنفس را
از آهی به راهی می کشاند.
باقی خطوط هر چه هست
قصه هزار و یک شب بلند است
که مردن را عقب می اندازد
باختن را
تهی شدن را...
تکیه داده است به دیوار
و به این فکر می کند که باد
نامه اش را به خانه می رساند یا نه
به این فکر می کند که خاک
مبادا خبر بدی برای پدرش ببرد
و اشک
دو جوی روان روی صورتش
و لبخند
آهی بلند که در سینه جا ماند
تیر سرگردانی که قلبش را شکافته
نمی داند دختر او
تازه به دنیا آمده است
تیرهای سرگردان
قبل از اینکه به قلب ها بخورند
نامه های داخل جیب را سوراخ می کنند.
پدر روزی چند بار به جنگ سر می زند دکترها به این رزمنده ی همیشه آماده به اشتباه می گویند موجی
پازل غمگینی است پدری که روی مین رفته باشد از هر طرف بچینی اش پدر هست و پدر نیست
انتشارات نگاه 1399
گفتم:
«اختراع قطار از اول هم اشتباه بوده
یک اتومبیل تنها می تواند چند پدر را با خودش ببرد،
یک اتوبوس چندین پدر،
اما یک قطار می تواند از شهری کوچک
یتیم خانه ای بزرگ بسازد»
نشر نیماژ چاپ چهارم
چه غم انگیز است سرنوشت ماهی کوچک
وقتی به هوای جفت خود
به اقیانوس می زند
و نهنگ ها
عاشقش می شوند!
حسین شکربیگی
انتشارات نگاه 1399
برای اینکه بتوانم این زندگی را دو قدم پیش ببرم
باید دست کم ده نفر باشم
اما من سه نفر بیشتر نیستم
یکی که دوستت دارد
یکی که رفته کمک بیاورد
و دیگری که زیر دست وپا مانده است
نشر آثار برتر 1399
بین چهار چوب در ایستاده ای
نه می روی نه می مانی
درست مثل سکه ای
که روی لبه ایستاده
نه شیر است
نه خط