به یاد شادروان دکتر منوچهر آشتیانی، استاد جامعه شناسی ایران
دستانم می لرزد در سوگ تو بنویسم...
منوچهر آشتیانی در وطن خویش غریبانه درگذشت. خبر، کوتاه و فقط در میان بخشی از جامعه علمی و دانشگاهی مخابره شد و هیچ واکنشی از سوی رسانه های داخلی و خارجی نداشت. دستانم می لرزد در سوگ او بنویسم، از مدح و ثناگویی متنفر بود و من نیز که ساعاتی کوتاه از عمر پربارش، توفیق درک محضرش را یافته بودم، به حرمت شاگردی چنین نمی کنم، اما آنچه را از این مرد بزرگ درک کردم برای ثبت در تاریخ و تسلی دادن به همه آنهایی که مانند من در سوگ او، خاموش و در دورن خویش می گریند، مرور می کنم. آشتیانی را مردم نمی شناختند اما او روز و ساعت و لحظه ای نبود که دست از شناخت مردم ایران بردارد. در حق او جفا شد، اما خدمت کرد، گرچه از دانشگاه عذرش را خواستند و اگر شهید بهشتی به موقع خبردار نمی شد، همان روزهای ابتدای انقلاب اعدام شده بود. دانشمند بود اما در دانشگاه جایی برای او نبود. ایران او را از یاد برد و این اواخر عمر را در بستر بیماری و تنهایی بود، اما هیچ گاه ایران را فراموش نکرد و به هیچ دعوتی برای زندگی و اقامت در کشور دیگری غیر از ایران اعتنایی نکرد. به سوسیالیسم باور حقیقی داشت اما میهن پرستی اش را در آثار باقی مانده از او به وضوح می توان دید. بی عزتی ها دید و بی حرمتی ها شنید اما عزتمند زیست و عزتمندانه درگذشت. منوچهر آشتیانی متولد همین ماه بود و با مهر به وطن در خاک وطن آرام گرفت. آیا در 42 سال گذشته، توانسته ایم اندیشمندی در حد و اندازه او در حوزه جامعه شناسی تربیت کنیم؟