آرشیو پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹، شماره ۲۲۵۹۷
اخبار کشور
۳
چشم به راه سپیده

این روزها هوای دلم جمکرانی است

وصف یار هم خوب است

به شوق صبح و سحر، شام تار هم خوب است

برای گریه شدن آبشار هم خوب است

تمام هفته خطا و غروب جمعه دعا

کمی خجالت از این انتظار هم خوب است

اگر چه لایق وصل تو نیستیم آقا

ولی کشیدن ناز نگار هم خوب است

گمان کنم که نمی بینمت، بگو غلط است

امید دادن این بی قرار هم خوب است

کسی به فکر شما نیست، همه خوبند

ملال نیست دگر، کار و بار هم خوب است

مرا ببند که من جای دیگری نروم

برای عبد فراری حصار هم خوب است

هوای شهر بد و گریه سخت و حال بد است

کمی هوا وسط این غبار هم خوب است

اگر نشد برسم من به پای بوسی تو

برای این دل من وصف یار هم خوب است

برای اینکه به دست آورم دلت را من

قسم به فاطمه داغدار هم خوب است

مرا ببخش به دردت نخورد نوکریم

که بخشش دل این شرمسار هم خوب است

اگر که پای رکابت نشد شهید شوم

برای کشتن ما زلف یار هم خوب است

اگر اجل به وصالت مرا مجال نداد

امید آمدنت بر مزار هم خوب است

جواد پرچمی

برگرد! تا به دور تو گردم

در حسرت تو خون شده چشم نگارها

ای انتظار آخر چشم انتظارها

ای آشنا تر از همه، این دیده کور باد

نشناخته اگرچه تو را دیده بارها

خار طمع به چشم و به پا ریسمان ترس

افتاده ایم بی تو در این گیر و دارها

جز اشک ناشیانه و جز آه پشت آه

دیگر چه چشم داشتی از تازه کارها!؟

کار دل از ترحم دلدار هم گذشت

زنگار بسته آینه جای غبارها

پاییزمان شدند و گلاویزمان شدند

سر می رسند بی تو یکایک بهارها

مشتی پیاده در دل این جاده مانده ایم

رحمی به ما نکرد کسی از سوارها

دل کاش جز مسیر تو راهی بلد نبود

شد درد سر برای من این اختیارها

تاری ز موی یار دل زار را بس است

این ما و این گلوی مهیای دارها

برگرد! تا به دور تو گردم مرید وار

در دور نامرادی این روزگارها

هادی ملک پور

می دانم که می آیی

نگاه رحمتت بر ماست؛ می دانم که می آیی

ز اشک دوستان پیداست؛ می دانم که می آیی

گذشته چارده قرن و هنوز ای یوسف زهرا

تو تنها و علی تنهاست می دانم که می آیی

به گوش شیعه از پشت در آتش زده گویی

صدای ناله زهراست می دانم که می آیی

به یاد کربلا، کرب و بلا شد عالم امکان

زمان، هر روز عاشوراست، می دانم که می آیی

هنوز آیات قرآن از لب جدت به نوک نی

به گوش زینب کبراست، می دانم که می آیی

به یاد آب آب تشنگان، چشم محبانت

ز اشک و خون دل دریاست، می دانم که می آیی

هنوز آن زخم پیکانی که بر چشم عمویت خورد

به چشم خون فشان ماست می دانم که می آیی

 تماشای خیالی سر اصغر به نوک نی

شرار آتش دل هاست می دانم که می آیی

به خون پاک مظلومان عالم می خورم سوگند

که مهدی مصلح دنیاست می دانم که می آیی

اگرچه غایبی «میثم» به چشم خویش می بیند

لوای دولتت برپاست می دانم که می آیی

غلامرضا سازگار

کار واجبی دارم

خودمانیم ها ولی من هم، عشقبازی جالبی دارم

شنبه تا جمعه طی شده تازه، یادم افتاده صاحبی دارم

«دارم از دست می روم آقا پس چرا دیر کرده ای شاها»

او نه اصلا خودم که می دانم ادعاهای کاذبی دارم

سال ها غایب است و باور کن کک من هم نمی گزد اما

باز هم با دروغ می گویم «تو بیا کار واجبی دارم»

او نبوده چه کار کردم من؟ به کدام آب و آتشی زده ام؟

شنبه تا پنجشنبه خوش جمعه: وای من نیز غایبی دارم

دیگر اوج نبودنش هم که، چند خطی سرودن از دوری است

آن هم آنقدر آخر هربیت قافیه های قالبی دارم...

حسین رستمی

دلم جمکرانی است

آیین دست های شما مهربانی است

این دست ها کرامتشان آسمانی است

 خورشید و ماه، ریزه خور سفره تواند

 آوازه محبت تو کهکشانی است

دنیا به زیر سایه ی چشمت نشسته است

وقتی که انقلاب نگاهت جهانی است

شور تو در صدای جهان موج می زند

رسم تمام حنجره ها پرده خوانی است

تقویم، کل سال برایم سه شنبه است

این روزها هوای دلم جمکرانی است

قطعا نمی رسی به من امروزهای تلخ

وقتی دعای از ته قلبم زبانی است

«یک پلک دیدن تو در این کوره راه سخت»

من آرزویم از همه این جوانی است...

حسین سنگری