آرشیو پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۹، شماره ۴۷۷۷
هنر و ادبیات
۱۰
کتاب

نشانه شناسی کهن الگوی انیما در داستان «لال ماهی»

زن اثیری علیه شالوده قهرمان

روشنک جهانی

استان «لال ماهی» نوشته محمدرضا براری، روایتی ذهنی از زمان احتضار مردی به نام مهیار است که در رویای پیش از مرگ غوطه می خورد و نوسانی پاندول وار از رفت وآمد ذهنی را به تصویر می کشد که مامن خویش را در میان زنان جست وجو می کند. این زنان عبارتند از: مادرش، همسرش اعظم و زهره زنی که او را در جایگاه یک معشوقه جذاب می خواهد. از سوی دیگر زنی اثیری در این رویای ناکام رخ می نماید که او را به زندگی در جزیره ای از هندوستان دعوت می کند. زنی به کمال آراسته، با لهجه ای بیگانه که شمایلی اساطیری دارد و پس از این دیدار است که به کام مرگ کشیده می شود. در این میان تقلای او برای زنده ماندن در گفت وگو با زن پرستار باز هم نشان از تلاش او بر یافتن پناهگاهی در میان عناصر زنانه دارد. مهیار اما مردی معتاد است که مادرش تلاش می کند تا به امید نجاتش، او را به کمپ ترک اعتیاد بسپارد. راوی اول شخص داستان به تنها مردی که در زندگی اش اشاره می کند، برادرش، داداش ناصر است که او نیز اهل مشروبات الکلی بوده و راوی معتقد است که هیچ گاه نمی توان به او تکیه کرد. در عوض راوی مدام به زن های زندگی اش، به رغم اینکه توسط آنها پس زده می شود، پناه می برد که نشان از این باور در او دارد که عنصر زنانه در ذات خودش پناهگاه است.   به نظر می رسد کارکرد عنصر زنانه در روان مردانه شخصیت داستان، نمودی از کهن الگوی انیما و کهن الگوی مادر باشد. کهن الگوها بنمایه های مشترکی هستند که محتوای ناخودآگاه جمعی را در روان انسان می سازند. هنگامی که ویژگی های کهن الگویی با مصادیق عینی آن تطابق کامل پیدا نکند، عقده ها در ناخودآگاه فردی شکل می گیرند و محرک های روانی فرد را ایجاد می کنند. از طرف دیگر، بازتاب کهن الگوها به بیرون از روان موجب شکل گیری اساطیر است. نمود عقده ها و اشکال اساطیری در رویا ظهور و بروز ویژه دارد. از این رو در این داستان نیز چون روایت در رویا اتفاق می افتد، این امکان را ایجاد می کند که بتوان به دنبال نشانه شناسی کهن الگوهای زنانه انیما و مادر بود.  در نگرش یونگی، یک جفت کهن الگویی به نام انیما و انیموس در روان وجود دارد که انیما بنمایه زنانه و انیموس بنمایه مردانه است. در روان مردان کهن الگوی زنانه انیما اهمیت بیشتری دارد که همسویی با آن موجب تعادل روان مردانه است و بازتاب آن زنی اثیری و کامل است که مهربان، زیبا، لطیف، نظم آفرین، زاینده و فرحبخش است. فرافکنی این تصویر ناب زنانه بر زنان عینی موجب سرخوردگی و شکل گیری عقده ها می شود که نمودش در رویا قابل تحلیل است. از طرفی، کهن الگوی مادر نیز دربردارنده ویژگی حمایتگری، همدردی و قدرت جادویی سازندگی، خرد و تعالی روحی است که البته در روان مردانه با کهن الگوی انیما همپوشانی دارد.  در این داستان، ناکام ماندن رابطه مهیار، با مادر که براساس ویژگی کهن الگویی اش توقع می رود تا حمایتگر و همدرد و تاییدکننده باشد، موجب شده تا شخصیت داستان دچار احساس عدم امنیت و حس سرخوردگی شود که بی ارتباط با اعتیاد او نیست. همپوشانی کهن الگوی مادر با کهن الگو ی انیما را در شخصیت اعظم، همسر او می توان دید. مهیار از اعظم نیز توقع حمایت و همدردی و تایید دارد و چون سرخورده می شود بر آشفتگی درونی اش می افزاید. استعداد زایندگی و به تبع آن مادرانگی در اعظم موجب می شود تا در عوالم رویا، او را در فضای مهدکودکی که در آن کار می کند، ببیند ولی از آن تعبیر خوشایندی ندارد، چراکه با به کار بردن عبارت «زق و زق بچه های مردم» به بی ثمری او و عاریه ای بودن ایفای نقش مادری در جایگاه یک مربی کودک اشاره می کند. از طرفی در همان مهدکودک، زهره همکار اعظم برای او جذابیت پیدا می کند که خود دربردارنده بخش دیگری از ویژگی های انیمایی است که هرگز در داستان آنها را برای اعظم برنمی شمارد. این ویژگی ها که بخشی از آنها با نقل قول مستقیم از طرف اعظم بیان می شود عبارتند از: طنازی، زیبایی، لطافت و فرحبخشی است که در نهایت در ارتباط با زهره هم رابطه او با انیما ناکام می ماند و سرخوردگی دیگری شکل می گیرد.  در ادامه داستان هنگامی که مهیار برای گریز از مرگ، شماره اورژانس را می گیرد به زنی که متصدی است، می گوید: «خانم من دارم می میرم! یکی به دادم برسه!» و در ادامه می گوید: «...شایدم مرده باشم.» و زن از او می پرسد که خودکشی کرده است و او با لحن عاجزانه می گوید که از من بر نمی آید... کشتن «خود» که در اینجا نمادی از همان سایه روانی کشف نشده و انباشته از سرخوردگی است که شناختش منجر به هماهنگی و تعادل روانی می شود به نوعی هم آغوشی با بخش غیرهمجنس روان را موجب می شود، چنانکه در تصویر بعدی لوسترها را می بیند که روی سرش شبیه زوج رقصنده ای دست در گردن هم می رقصند و کبوترهایی که لای لوسترها بغبغو می کنند، نمادی از عشق میان عنصر زنانه و مردانه و به تبع آن نقش مادرانگی و احساس امنیت حاصل از آن است.

در پیرفت پایانی داستان، زن اثیری از پس پرده فیروزه ای بیرون می آید که وجهی استعاری از دریا دارد. با خالی قرمز در وسط ابرو و لهجه ای بیگانه که ورود او را به هندوستان خوش آمد می گوید و خود را خدمتکار او معرفی می کند. در حالی که برایش در ظرفی مسی صبحانه ای مفصل آورده است، مادر جیغ می کشد. زن اثیری بازتاب کهن الگویی انیماست که حضورش با گسی دهان مهیار و صدای موج درهم می آمیزد و داستان با حس مردن و صحنه مرگ ماهی و پیام زهره که به او می گوید، ولش کند... و ایستادن نبض و ضربان قلب به پایان می رسد در حالی که زن اثیری اینچنین توصیف می شود: «زن چشم های درشتی داشت. سیاه، عین همین تاریکی، مثل موهاش، وقتی به من زل می زد نمی دونستم تو کدوم فیلم هندی گیر کرده بودم، تا کجا باید مسافر باشم تا کجا خودم.» که این یادآور سفر قهرمانی و رسیدن به فردیت است که یونگ آن را نشانه ای برای انسان متعادل می داند و البته در این داستان هرگز تحقق نمی یابد.  داستان در پایان، با نشانه هایی چون پرده فیروزه ای و سفر به هندوستان، سرزمین عشق و جفت های اساطیری، به ابتدای آن باز می گردد در حالی که شخصیت داستان از رفتن اعظم ناراحت است و برای یافتنش امیدی ندارد و بدین ترتیب کنار هم قرار دادن زن اثیری با شخصیت اعظم، یادآور کهن الگوی انیما و کارکرد آن در شکل گیری عقده ای است که ساختار شخصیت و شالوده قهرمان داستان را تحت الشعاع قرار داده است. با مرگ مهیار، همچون ماهی بر کناره دریا داستان به پایان می رسد. دهانی بی کلام بازوبسته می شود و افول یک شخصیت ناکام، نامتعادل و ناآگاه به خویشتن قاب پایانی داستان را می سازد. 

منابع در دفتر روزنامه موجود است.