آرشیو یکشنبه ۲ آذر ۱۳۹۹، شماره ۲۲۶۱۶
فرهنگ: مقاومت
۸
یک شهید، یک خاطره

در باغ شهادت

مریم عرفانیان

شبی که عازم مزار شریف بود به من تلفن کرد و گفت: «با دکتر بزرگی و پدر شهید کاوه دیدار داشتم، از اون ها خواستم دعا کنند در این سفر شهید بشم. شما هم سومین نفر هستی؛ ازت می‏خواهم دعا کنی شهید شوم.»

با توجه به این که سال ها از جنگ می گذشت، خندیدم و گفتم: «حااالا و شهادت؟!»

آقای ناصری گفت: «شوخی نمی کنم، دعا کنید.»

این بار، من شوخی کردم که: «می خواهی چی رو ثابت کنی؟»

خیلی جدی گفت: «می‏خواهم ثابت کنم در باغ شهادت باز باز است.»

خاطره ای از شهید محمد ناصر ناصری جازار

راوی: علی صلاحی، همرزم شهید