آرشیو یک‌شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۰، شماره ۷۸۶۰
شعر
۲۸

شاعران دیروز و امروز از شب باشکوه حرا می گویند

غار حرا ز یمن قدومش صفا گرفت

گروه فرهنگی: شعر آیینی و به تبع آن مدیحه در نعت و منقبت پیامبر و اهل بیت(ع) جلوه ای است از ارادت شاعران پارسی گوی ایران زمین نسبت به مقام و منزلت بزرگان دین. واقعه بعثت پیامبر اعظم(ص) در سال 40 عام الفیل (13 سال قبل از هجرت) و در غار حرا از جمله مهم ترین مناسبت های مذهبی مسلمانان است. ماموریت الهی و پیام وحی به واسطه جبرئیل در این روز بر خاتم پیامبران نازل و رسالت الهی ایشان در دعوت مردم به توحید آغاز شد. توجه شاعران به مکان وقوع بعثت از آن جهت است که غار حرا بر بلندای کوه نور شاهد یکی از بزرگ ترین رویدادهای دینی در سلسله پیامبران اولوالعزم از آدم تا محمد(ص) بوده و هم به واسطه حضور پیامبر در ایام عبادت، به یکی از مکان های مقدس و مورد توجه مسلمانان تبدیل شده است. یکی از وجوه تمایز شعر آیینی نگاه ویژه شاعر مسلمان به مکان و زمان یک واقعه دینی است. نگاهی که علاوه بر قراردادن مخاطب به عنوان یک شاهد عینی در محل رویداد، به تشریح موقعیتی می پردازد که حتی برای مخاطب ناآشنا، قابل لمس و مشاهده باشد. برخی از شاعران در یک یا دوبیت و برخی دیگر در چندین بیت و به تفصیل مبعوث شدن پیامبر در غار حرا را به تصویر کشیده اند و این پروسه را در بهترین نمونه های شعری از سنایی و ژولیده نیشابوری تا امروز می توان به مصداق آن واقعه دید و خواند.

قیصر امین پور

با ریگ های رهگذر باد

با بوته های خار

در خیمه های خسته بخوانید

در دشت های تشنه

با اهل هر قبیله بگویید

دیگر عزیز مدارید

این مهر و ماه را مپرستید

اینک

ماهی دگر برآمد و خورشید دیگری

آه ای امین آمنه، ای ایمان

باری اگر دوباره درآیی

روی تو را خورشیدها چنان که بینند گل های آفتاب پرست تو می شوند!

ای آتش هزاره زرتشت

از معبد دهان تو خاموش

ای امی امین!

میلاد تو ولادت انسان است

انسان راستین

آن شب چه رفت با تو، نمی دانم

شاید خود نیز این حدیث ندانی

با تو خدا به راز چه می گفت

باری تو خود اگر نه خدا گونه بوده ای،

یارایی کلام خدا را نداشتی

گر بعثت تو خود سبب عصمت تو بود

آنک چگونه کودک عصمت را

تا موسم بلوغ نبوت رسانده ای

میلاد تو اگر نه، همان بعثت تو بود

هان ای پرنده های مهاجر

آنک پرنده ای که به هجرت رفت

بی آن که آشیانه تهی ماند

آن شب مشام خالی بستر

از بوی هجرت تن او پر بود!

 
حکیم سنایی

احمد مرسل آن چراغ جهان

رحمت عالم آشکار و نهان

آمد از رب سوی زمین عرب

چشمه زندگانی اندر لب

هم عرب هم عجم مسخر او

لقمه خواهان رحمت در او

در جهانی فکنده آوازه

با خود آورده سنتی تازه

دین بدو یافت زینت و رونق

زانکه زو یافت خلق راه به حق

سخن او برد تو را به بهشت

ادب او رهاندت ز کنشت

دل پر درد را که نیرو نیست

هیچ تیماردار چون او نیست

بر تو از نفس تو رحیم تر است

در شفاعت از آن کریم تر است

 
ژولیده نیشابوری

شب گشت و تیرگی همه جا را فراگرفت

وز نور ماه دامن گیتی ضیاء گرفت

در هفده ربیع به شوق وصال حق

جا در درون غار حرا مصطفی گرفت

مهد صفا به غار حرا تا نهاد پای

غار حرا ز یمن قدومش صفا گرفت

پاسی ز شب گذشت که از ماورای عرش

نوری جهید و جلوه اش ارض و سماء گرفت

روح الامین به غار حرا آمد و بگفت

این آیه را بخوان که دل از او جلا گرفت

اقرا باسم ربک یاایها الرسول

کز خواندنش سزاست ره هر خطا گرفت

 
حمید رضا برقعی

شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد

زنده در گور غزل های فراوان باشد

 نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت

نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد

سایه ابر پی توست دلش را مشکن

مگذار این همه خورشید هراسان باشد

مگر اعجاز جز این است که باران بهشت

زادگاهش برهوت عربستان باشد

چه نیازی ست به اعجاز، نگاهت کافی ست

تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد

فکر کن فلسفه خلقت عالم تنها

راز خندیدن یک کودک چوپان باشد

چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده

از تحیر دهن غار حرا وا مانده

 
جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی

ای از بر سدره شاهراهت/ و ای قبه عرش تکیه گاهت

ای طاق نهم رواق بالا/ بشکسته ز گوشه کلاهت

هم عقل دویده در رکابت/ هم شرع خزیده در پناهت

ای چرخ کبود ژنده دلقی/ در گردن پیر خانقاهت

مه طاسک گردن سمندت / شب طره پرچم سیاهت

جبریل مقیم آستانت /افلاک حریم بارگاهت

چرخ ار چه رفیع، خاک پایت / عقل ارچه بزرگ، طفل راهت

خورده است خدا ز روی تعظیم / سوگند به روی همچو ماهت

ایزد که رقیب جان خرد کرد / نام تو ردیف نام خود کرد

ای نام تو دستگیر آدم / و ای خلق تو پایمرد عالم

 
امیری فیروزکوهی

زمین گهواره کابوس های تلخ انسان بود

زمان چون کودکی در کوچه های خواب حیران بود

خدا در ازدحام ناخدایان جهالت گم

جهان در اضطراب و ترس، در آغوش هذیان بود

نمی رویید در چشمی بجز تردید و وهم و شک

یقین، تنها سرابی در شکارستان شیطان بود

شبی رویای دور آسمان در هیبت مردی

به رغم فتنه های پیش رو در خاک میهمان بود

جهان با نامش از رنگ و صدا سیراب شد آخر

محمد(ص) واپسین پیغمبر خورشید و باران بود

 
رحمان نوازانی

می رسید از قله های کوه نور

از بلندای تشرف در حضور

فرش استقبال راهش می شدند

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

کوه ها هم در تشهد آمدند

از تجلایی که شد در کوه نور

او چراغ شرع را آورده بود

بر سر این جاده های سوت و کور

تزکیه می داد روح خاک را

چشمه چشمه با سخن های طهور

مثل دریا رودها را جمع کرد

رودهایی از قبایل های دور

وحی می آورد تا آنجا که عقل

در خودش می کرد احساس شعور

 شرح صدرش را کسی تخمین نزد

تا بفهمد کیست این سنگ صبور

و کتابی بود با خط خدا

تا بشر خود را کند با آن مرور

ای کتاب قل هو الله احد

لم یلد یولد و لم کفوا احد

تا شعاع مهرت عالمتاب شد

مهربانی از خجالت آب شد

 
محمدعلی معلم

شب نه، که سیاهی وغم آخر می گشت

عالم به قدوم گل منور می گشت

سوگند به عشق، آسمان می لرزید

وقتی که محمد(ص) از حرا برمی گشت