آرشیو چهارشنبه ۱ تیر ۱۴۰۱، شماره ۲۳۰۵۴
فرهنگ: مقاومت
۷
یک شهید، یک خاطره

همین جا می مانم

گردآورنده: مریم عرفانیان

 روزهای اولی که پسرم به جبهه رفته بود، یک شب خواب دیدم دوتایی از بهارستان- یکی از باغ های منطقه- می آییم. آنجا بسیار سرسبز و زیبا بود. کنار جوی آبی نشستیم که علی اکبر رو کرد به من:

- پدر، شما بروید.

برگشتم و نگاهش کردم. دوست داشتم بیشتر کنارش بمانم؛ اما چیزی نگفتم.

او ادامه داد: «من همین جا می مانم...»

از جایم بلند شدم و راه افتادم. هنوز چند قدمی دور نشده بودم که یک لحظه ایستادم و دوباره نگاهش کردم. همان طور که نشسته بود، به آب روان خیره نگاه می کرد...

یکهو باغ و درختان و آب روان درهم تنید و بیدار شدم!

تا چند روز فکرم مشغول آن خواب بود! او توی بهارستان زیبا مانده بود و من بیرون رفته بودم...

کمی بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند...

خاطره ای از شهید علی اکبر ارغیش

راوی: غلامحسین ارغیش، پدر شهید