من آنم، که عاشق مرغ بریانم
اصل حکایت
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می کردند.
سر برآورد و گفت: من آنم که من دانم.
تندیس تواضع
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می کردند.
سر برآورد و گفت: تازه روزه هم هستم.
بزرگ بعدی
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می کردند.
بزرگ دیگری سربرآورد و گفت: پس من چی؟
نه تا این حد!
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می کردند.
سر بر آورد و گفت: حال که چنین است، یارانه این ماه تان را به من بسپارید.
جمله گفتند: اوه اوه غذایمان روی بار است.
و گریختند.
بزرگ بی اعصاب
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند که زبان حیوانات داند و با 17 گونه از آنان مصاحبت کند.
سر برآورد و گفت: با احتساب شما زبان نفهم ها می شود 18 گونه.
چه سری، چه دمی، عجب پایی
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می کردند.
قالب پنیر را زیر جامه برد و گفت: این کلک ها قدیمی شده است.
چه خبرتونه؟
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می کردند.
سر برآورد و گفت: هاله نور هم دارم.
عزیزم کجایی؟ دقیقا کجایی؟
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند که وی با درهمی، کسب و کاری راه بیندازد. جمله یاران خزان گردیدند و برگ هایشان ریخت.
سر برآورد و گفت: حق دارید تعجب کنید؛ چون آموزش ندیده اید.
قدر گاو بچه شیرده!
یکی را از بزرگان به محفلی اندر همی ستودند که هیچ طعام می نخورد و آن را به دیگران بخشد.
سر برآورد و گفت: من آنم که عاشق مرغ بریانم.
و آن چنان خورد که فی الجمله نماند از سایر خوراکی، طعامی که نخورد و خورشتی که نبرد.
زیاد نه، بسیار زیاد!
یکی را از نامزدها به محفلی اندر همی ستودند و در تعداد آرایش مبالغه می کردند که وی فرزند فلان دیار است و داماد بهمان آبادی.
سر برآورد و گفت: ناموسا پس اینجانب برنده قطعی انتخابات با نسبت آرای بسیار زیاد می باشم و انصاف از این مالیخولیا چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند و ستون ما نیز تمام گشت!