آرشیو پنجشنبه ۱۳ امرداد ۱۴۰۱، شماره ۷۹۷۳
صفحه آخر
۲۴
شعر عاشورایی

برای حضرت قاسم (ع)

طراح: عبدالرحیم سعیدی راد

آن شب، شب جانسوز عاشورا

وقتی که ماه انگشت بر لب بود

در گوشه ای از خیمه ای خاموش

افسوس یک خورشید در تب بود

یاران همه سرمست و سرزنده

آن شب، شب شوریده حالی بود

در جمع مردان شهادت آه

جای جوانی حیف خالی بود

در گوشه ای بنشسته بود آرام

در فکر حرفی از عمویش بود

لب بسته بود و اشک ها جاری

تصویر بابا روبه رویش بود

وقتی نگاهش رو به پایین بود

دستی به روی شانه اش لغزید

سر را به سمت آسمان چرخاند

خورشید زیبای عمو را دید

با انفجار بغض خود برخاست

خود را در آغوش عمو انداخت

یعنی که من هم طالب مرگم

یعنی که باید در رهت جان باخت

از دیدن این صحنه جانکاه

چشم زمین و آسمان تر بود

مولای ما آهسته آهسته

لب باز کرد و رو به او فرمود:

ای گل تر از گل های این بستان

ای دل فدای ابر چشمانت!

تو یادگار مجتبی هستی

جان عمو بادا به قربانت!

مرگ از نگاه مهربانت چیست؟

بعد از سکوتی سخت و جانفرسا

از عمق جان فریاد زد قاسم:

«والله، احلی من عسل» مولا

شد روز عاشورای جانبازان

روز شکفتن از دل و از جان

بعد از شهادت های پی در پی

نوبت به قاسم بود در میدان

تیری شد و بر قلب دشمن زد

رعدی شد و یکباره غوغا شد

بین سپاه شب شکاف افتاد

جنگی شگفت و سخت برپا شد

او شیر بود و دشمنش روباه

لب تشنه می غرید و می جنگید

زخمی شد و زخمی شد و زخمی

خونش به عمق آسمان پاشید

آمد عموی او به بالینش

وقتی که ناگه بر زمین افتاد

چشمی گشود و باز لبخندی

آرام در آغوش او جان داد!